نفس و روان و عواطف از ديدگاه قرآن و حديث

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، سيدمهدي، 1316 - گردآورنده عنوان و نام پديدآور : نفس و روان و عواطف از ديدگاه قرآن و حديث/ به اهتمام مهدي امين ؛ با نظارت محمد بيستوني. مشخصات نشر : قم: بيان جوان؛ مشهد: آستان قدس رضوي، شركت به نشر 1389. مشخصات ظاهري : 134 ص. .م س 14/5×10 فروست : تفسر موضوعي قرآن؛ [ج.] 11. شابك : 978-964-5640-42-0 وضعيت فهرست نويسي : فيپا يادداشت : اين كتاب بر اساس كتاب "الميزان في تفسيرالقرآن " تاليف محمدحسين طباطبايي است. يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس. عنوان ديگر : الميزان في تفسيرالقرآن. موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14 موضوع : نفس -- جنبه هاي قرآني شناسه افزوده : بيستوني محمد، 1337 - شناسه افزوده : طباطبائي محمدحسين 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن شناسه افزوده : شركت به نشر ( انتشارات آستان قدس رضوي) شناسه افزوده : تفسير موضوعي قرآن [ج.] 11. رده بندي كنگره : BP98 /‮الف 83ت7 11.ج 1389 رده بندي ديويي : 297/179 شماره كتابشناسي ملي : 1131496

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تأييديه آية اللّه محمد يزدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه••• 5

تأييديه آية اللّه مرتض__ى مقتدائ_ى مديري__ت ح__وزه علمي__ه ق__م••• 6

تأييديه آية اللّه سيدعلى اصغر دستغي__ب نماين_ده خبرگان رهبرى••• 7

مق__دم__ه ن_اش____ر••• 8

مق_دم__ه م__ؤل___ف••• 12

بخش اول

فص_ل اول: نفس و روان آدمى••• 19

نف__س انس___ان••• 19

(166)

نف__س معت__دل••• 21

آگاهى نفس از ط__ريق اله__ام••• 23

نف_س م___لامتگ__ر م___ؤم__ن••• 26

(167)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

صف___ات مستق____ر در نف_____س••• 27 خ_اطرات ب_دون استقرار در نفس••• 29

مفه_____وم پلي____دى در نف____س••• 31

تجسم نفسانيات در ظاهر انسان••• 33

ايج______اد صف____ات روح____ى••• 35

تح_____ول روان____ى در انس___ان••• 36

فصل دوم: تأثيرپذيرى نفس و تحول در انسان•••

39

اص_ول ت_أثير پذيرى نفس انسان••• 39

(168)

سعادت و شق_اوت ذات__ى نف__س و تغيي__رات آن••• 41

نف__س انس____ان__ى و تط____اب__ق آن ب_ا گن___اه••• 42

تغيي_رپ_ذي_رى نف_س ب_راى پ_ذيرش عذاب دائمى••• 43

(169)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تغيي_ر پ_ذي_رى نف_س ب_راى پ__ذي_رش ع__ذاب اختي_ارى••• 44

استع_داد نفس ب_راى كس_ب رحم__ت الهى••• 46

دخالت مشيت الهى در تغيير استعدادهاى نفسانى انسان••• 49

ت__أثي____ر اعم____ال در نف___س انس___ان••• 51

اعمال محف_وظ در نفس و شك_ل واقعى آن••• 52

ع_واط_ف و ادراك_ات مح_ل نف__وذ شيطان••• 54

تأثير روان_ى مك_ر در انسان••• 57

فصل سوم: سير و سلوك در نفس م_ؤمن••• 59

(170)

حركت غيراختي_ارى انس_ان در نفس خود••• 59

سل__وك در نف_س م_ؤم___ن••• 61

(171)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

حرك_ت نفس انس_انى و مقص__د نه__ايى آن••• 62

سي_ر در نف__س و ح____ق مع__رف__ت اله__ى••• 64

م__راقب_ت از نف__س••• 66

فص__ل چه__ارم: مع____رف_ت النف___س••• 69

معرف_ت نف_س ب_اشناخ_ت شه_ودى انسان••• 69

شن__اخ_ت ع__وام_ان_ه از «م__ن» انس__انى••• 72

ت___أثي___ر ح___وادث در ت__وج_ه ب_ه نف_س••• 75

ت_وج_ه م__وق_ت و ت_وج_ه مستم__ر به نفس••• 77

(172)

توجه به نفس و سير و سلوك روحانى در جوامع تاريخى و مذهبى••• 79

1 _ برهمائى••• 79

(173)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

2 _ بودائى••• 80

3 ست_____اره پ_رست_ان••• 80

4 _ پي_____روان م__ان_ى••• 81

5 _ اديان صاحب كتاب••• 81

6 _ م____رت____اض____ان••• 83

توجه به نفس و انگيزه ه_اى آن••• 84

ت___ربي__ت نف_______س و اراده••• 87

ارتب_اط باطن_ى نف__س ب_ا آث_ار عبادت و رياضت••• 88

(174)

تف_اوت دي_ن ب_ا ع_رفان و تصوف يا معرفت نفس••• 90

دين فطرى و انگيزه عرفان نفس••• 93

تف_اوت ادراك____ات حس__ى ب__ا حقيق__ت نف___س••• 95

(175)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

انگي_زه هاى متف__اوت ت_وجه ب__ه نف__س••• 98

معرفت نفس و معرفت الهى••• 101

م_ذاهب مختل_ف تص_وف و ع_رف_ان نفس••• 102

بخش دوم

فصل اول: عش_ق و محبّ_ت••• 107

مفه___وم محب___ت و دوس____ت داشت_ن••• 107

مص_ادي_ق دوست_ى و ح_بّ••• 109

دوس_ت داشت___ن غ______ذا •••

110

(176)

دوس_ت داشت___ن همس___ر ••• 112

دوست داشتن _ رابط_ه بين انسان و كمال••• 113

ش_دت و ضع___ف محبّ__ت••• 115

(177)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

دوست____ى در س___اي__ر م__وج__ودات••• 116

محبت، وسيله ارتباط عاشق و معشوق••• 117

فصل دوم: عش_ق هاى اله_ى و معن_ى••• 119

مفه__وم عش__ق الهى••• 119

دوست داشتن خ__دا از ط_رف انس___ان••• 120

دوست داشتن انس_ان از ج_انب خ___دا••• 121

نظ____ام عش___ق اله_____ى و ولاي___ت••• 122

حقيق__ى ب_ودن محب__ت ب___ه خ___دا••• 125

(178)

عش_ق خ_الص و عش_اق مخلص خ___دا••• 127

ش__راي_ط عشق الهى••• 130

موانع راه عشق الهى••• 132

مجموعه تفسير الميزان با حمايت مؤسسه عترت فاطمى چاپ و منتشر شده است كه بدين وسيله از مديران و كاركنان مؤسسه ياد شده تشكر و قدردانى مى شود.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان

(179)

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

(6)

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن،

(7)

فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان با قرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام

است. به علاقه مندان بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

(8)

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

(9)

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(10)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار

(11)

قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى

از همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات الهى برخ__وردار باشن_د.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى»

(12)

كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى، تفاسي_ر گرافيكى و... بخش__ى از خروجى ه__اى منتش__ر شده در همي__ن راست__ا مى باش__د.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به

مقدمه ناشر (13)

دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل

استفاده كاربردى است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به

(14) نفس و روان و عواطف

قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در سوره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى دهد، تحليل و مقايسه مى كند و براى درك پيام آيه به شيوه تدبّرى و اجتهادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده ها موضوع روز، روى آورده و به طورعمي_ق مورد بحث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه،

مقدمه ناشر (15)

نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعى است به تشريح آن

مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه ق__در و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

(16) نفس و روان و عواطف

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (17)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي__ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

(18)

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل

بالغ گرديد.

از لح__اظ زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى و تلخيص و نگارش، از

مقدمه مؤلف (19)

اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد

(20) نفس و روان و عواطف

جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين

مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

مقدمه مؤلف (21)

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اين مطالب باتوضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خواننده مى تواند براى پى گي__رى آن ها به خود المي__زان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستن__د هر مطلب با ذك__ر شماره مجل__د و شماره صفح__ه مربوط__ه و آيه مورد استن__اد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان،

(22) نفس و روان و عواطف

تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام

ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين

مقدمه مؤلف (23)

وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(24) نفس و روان و عواطف

بخش اول:نفس و روان

فصل اول:نف_س و روان آدمى

نفس انسان

(25)

(26)

«وَ لا تَقُ_ولُ_وا لِمَنْ يُقْتَلُ فى سَبي_لِ اللّ_هِ اَمْواتٌ بَلْ اَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ،»

«و به كس__ى ك__ه در راه خدا كشته شده مرده مگوئيد، بلكه اينان زنده هايى هستند ولى شما درك نمى كنيد.» (154 / بقره)

(27)

به طور كلّى نفس آدمى موجودى است مجرد، موجودى است ماوراى بدن، احكامى دارد غي_ر احكام ب__دن و هر مركب جسمانى ديگر.

خلاصه، موجودى است غيرمادى كه نه طول دارد و نه عرض، و نه در چهارديوارى مى گنج__د، بلك__ه ب__ا ب__دن ارتب_اط و علق_ه اى دارد و به عبارت ديگر با آن متّحد است و ب__ه وسيل__ه شع__ور و اراده و س___اي___ر صف___ات ادراك___ى، ب___دن را اداره مى كن__د.

دقّت در آيات مى فهماند، كه تمام شخصيت انسان بدن نيست بلكه شخصيت آدمى به چيز ديگرى است كه بعد از مردن بدن باز هم زنده است.

اين ها حقايقى است كه اين آيات شريفه آن را دست مى دهد و معلوم است كه اين احكام مغاير با احكام جسمانى است و از هر جهت با خواص ماديّت دنيوى منافات دارد و از هم__ه اي__ن ه__ا فهمي__ده مى ش__ود ك_ه

(28) نفس و روان و عواطف

نف__س انس___ان ه__ا غي__ر

ب__دن ه__اى ايش_____ان اس___ت. (1)

نف__س معت__دل

«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّيها. فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها...،»

«سوگند به نفس و كسى كه آن را چنين موزون آفريد و پس از خلقت، فجور آن و تقوايش را به آن الهام كرد. رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد و زيانكار شد آن ك_ه ق_در نف_س را نشناخت.» (7 تا 10 / شمس)

1- الميزان ج 2، ص 255 .

نفس معتدل (29)

آيات ف_وق مسير و راهى را فرض كرده كه يكسر آن نفس معتدل و ساده و يكسر ديگرش رستگارى و يا محروميت است. آن گاه اين دو نتيج_ه يعنى رستگارى يا محروميت را مبتنى بر تزكيه نفس و آلودگى آن نموده، (و معلوم است كه اين ت__زكي__ه و آلودگ_ى نف_س م_رب_وط به اخ_لاق و از مراحل آن است،) آن گاه فضيلت و رذيله را مبتن__ى بر تق_وى و فج_ور يعن_ى عم_ل ني_ك و ب_دى ك_رده ك_ه آي_ات ن_امب_رده خ_وبى و ب_دى آن ه_ا را از فط_ري_ات و انسان را از جانب خداوند ملهم ب_ه آن دانست___ه اس__ت.

خ__لاص__ه اي__ن آي__ات از ط__ور و چگ__ونگ_ى نف_س تع__دى ننم__وده و نفس را همان طور كه هست موجودى دانست__ه معت__دل و س__اده؛ م_وج_ودى كه تق__وى و فج__ور را به آن نسبت مى دهند، م_وجودى كه با فج_ور آلوده و با تقوى تزكيه مى شود.

نفس همان مخلوقى است، كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم و يا

(30) نفس و روان و عواطف

رستگار مى شود. اين معن__ايى ك__ه ق__رآن بي__ان نم_وده معن_اي_ى اس_ت مط_اب_ق با مقتضاى تكوين، لكن چن_ان نيست كه عم_وم م_ردم در درك اين معن_ا يكسان باشند. (1)

1- الميزان ج

11، ص 284. ذيل آيه 105 سوره مائده.

نفس معتدل (31)

آگ_اهى نف_س از ط_ريق الهام

«وَ نَفْ__سٍ وَ م__ا سَ__وّيه__ا. فَ_اَلْهَمَه__ا فُجُ_ورَه_ا وَ تَقْ_ويه_ا،»

«و س_وگند به نفس و كسى كه آن را با چنان نظم كامل بيافريد،»

«و اله__ام ك___رد ب__ه او خي__ر و ش___ر آن را،» (7 و 8 / شمس)

مراد به نفس، نفس انسانيّت و جان همه انسان هاست. كلمه «فُجُور» به معناى دريدن پرده حرمت دين است. كلمه «تَقْوى» به معناى آن است، كه انسان خود را از آن چه مى ترسد در محفظه اى قرار دهد و منظور از اين محفظه و تقوى به قرينه اين كه در مق__ابل فج__ور ق__رار گ_رفت_ه اجتناب از فجور و دورى از هر عملى است كه با كمال نف_س من_اف_ات داشت_ه ب_اش__د.

(32) نفس و روان و عواطف

كلمه «الهام» به معناى آن است، كه تصميمى و آگهى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اي__ن خ__ود اف__اض__ه اى است الهى و صور علميه اى است يا تصورى و يا تصديقى كه خ__داى تع__الى ب__ه دل هركس بخ__واه_د مى ان__دازد و اگ__ر در آي__ه شريفه هم تقواى نفس را الهام خوانده و هم فجور آن را، براى اين ب__ود كه بفهم__اند م__راد به اين الهام اين است كه خداى تعالى صفات عمل انسان را به انسان شناسانده و به او فهمانده عمل__ى كه انجام مى دهد تقوى است و يا فجور است.

علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوى و فجور است، مثلاً تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به

او شناسنده، علاوه بر آن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى فجور است و آن دوى ديگر تقوى است.

آگاهى نفس از طريق الهام (33)

و خلاصه كلام اين كه منظور از الهام اين است كه خداى تعالى به انسان ها شناسانده فعلى كه انجام مى دهند فجور است يا تقوا و برايش مشخص كرده كه تقوى چگونه اعمالى و فجور چگونه اعمالى است.

در آيه شريفه مسئله الهام را نتيجه تسويه قرارداده و فرمود: «و چون نفس را تسويه كرد، پس به او الهام كرد،» و اين براى آن بود كه اشاره كند، به اين كه الهام فجور و تقوى هم__ان عق_ل عمل__ى اس_ت ك__ه از نت__اي_ج تس_وي_ه نفس است. پس الهام نام برده از صفات و خص_وصي_ات خلق_ت آدم_ى است.

«قَ____دْ اَفْلَ___حَ مَ___نْ زَكّيه___ا. وَ قَ___دْ خ___ابَ مَ___نْ دَسّه___ا،» (9 و 10 / شم__س)

(34) نفس و روان و عواطف

تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به (تزكيه و تدسى) مبتنى بر نكته اى است، كه آيه «فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها،» (8 / شمس) بدان دلالت دارد و آن اين است كه كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت تشخيص دهنده فجور از تقوى باشد. آيه شريفه مى فهماند، كه دين، يعنى تسليم خدا شدن در آن چه از ما مى خواهد، فطرى نفس خود ماست. پس آراستن نفس به تقوى و تزكيه و تربيت آن به تربيتى صالح است، كه مايه زيادتر شدن آن و بق__اى آن اس__ت. و وض__ع نفس در فس__ق و فج__ور برخ__لاف وضع__ى اس_ت ك__ه در ص_ورت تقوى دارد. (1)

1- المي__زان ج

40، ص 252 .

آگاهى نفس از طريق الهام (35)

نفس م_لامتگ_ر م_ؤمن

«وَ لا اُقْسِ_مُ بِ_النَّفْ_سِ اللَّ__وّامَ____ةِ!»

«و قسم به نفس لوّامه!» (2 / قي_امت)

منظور از نفس لوّامه نفس مؤمن است، كه همواره در دنيا او را به خاطر گناهانش و س__رپيچ__ى از اط__اعت_ش م__لام__ت مى كن__د و در روز قي__ام_ت س_ودش مى رس_اند.

بعضى گفته اند: منظور از نفس لوّامه جان آدمى است، چه انسان مؤمن صالح و چه انسان كافر فاجر، براى اين كه هر دوى اين جان ها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند. نفس كافر كافر را ملامت مى كند، به خاطر كفر و فجورش، و نفس مؤمن مؤمن را ملامت

(36) نفس و روان و عواطف

مى كند به خ_اط_ر كمى اط_اعتش و اي_ن كه درص_دد برنيامد چيزى بيشتر كسب كند. (1)

صف_ات مستق_ر در نف_س

«... وَ اِنْ تُبْ___دُوا م___ا ف__ى اَنْفُسِكُ___مْ اَوْ تُخْفُ__وهُ يُح__اسِبْكُ__مْ بِ__هِ اللّهُ...،»

«... و آن چه در درون شماست، آشكار يا پنهان كنيد خدا به حساب آن مى رسد... .»

(284 / بقره)

1- المي____زان ج 39، ص 311 .

صفات مستقر در نفس (37)

معن__اى عب_ارت «م__ا ف__ى اَنْفُسِكُ__مْ» اي__ن اس__ت، ك__ه «آن چه در دل هاى شما جايگزين شده،» و معلوم است، كه در نفس چيزى به جز ملكات و صفات، چه صفات فضيلت و چه صفات رذايل مستقر نمى شود.

آن چه در نفس مستقر مى شود، صفاتى چون ايمان و كفر و حبّ و بغض و عزم و غير اين ها است. اين هاست كه هم مى توان اظهار كرد و هم پنهان داشت، اما اظهار كرد چون صفات اصولاً در اثر تكرار افعال مناسب با خود پيدا مى شود و وقتى فعلى از كسى صادر شد عقل هر كس از آن فعل كشف مى كند، كه فلان صفتى كه مناسب با اين فعل است در نفس فاعل وجود دارد، چون اگر اين صفات و

ملكات در نفس مستقر نبود، افعال مناس__ب با آن از ج_وارح ص__ادر نمى ش_د.

پس با صدور اين افعال براى عقل روشن مى شود، كه منشائى براى اين افعال در

(38) نفس و روان و عواطف

نفس فاعل هست و امّا اخفا كرد، براى اين كه ممكن است انسان آن كارى كه دلالت بر وج_ود منشأاش در نفس دارد انجام نده__د.

منظ__ور م__ا (از استق__رار در نف__س) ثبوت و استق__رار ت__ام_ى است، كه مى ت__وان ص__دور فع__ل را مستند به آن كرد.

پس آيه شريفه به احوال نفس نظر دارد، به ملكات راسخه در نفس، كه منشأ صدور افع__ال هستن__د و خ_داوند متعال انسان ها را با آن احوال و ملكات محاسبه مى كند. (1)

خ_اطرات ب_دون استق_رار در نفس

1- المي_زان ج 4، ص 428 .

خاطرات بدون استقرار در نفس (39)

خاطراتى كه گاهى بى اختيار درنفس خطور مى كند و هم چنين تصوّرات ساده اى كه دنبالش تصديق نيست، از قبيل صورت و قيافه گناهى كه در نفس تصور مى شود، بدون اين كه تصميمى بر آن گناه گرفته شود، لفظ آيه به هيچ وجه شامل آن ها نيست، چون اين گ_ون_ه تص_ورات استق_رارى در نف_س ن_دارن_د و منشأ صدور هيچ فعلى نمى شوند.

آي__ه ش__ريف__ه تنه__ا ب__ر اح__وال و ملكات نفسانى دلالت دارد كه منشأ صدور افع__ال هستن__د، چ_ه فع_ل اط_اع_ت و چ_ه معصي_ت، و خ__داى سبح__ان انس_ان ه_ا را ب_ا آن اح_وال و ملكات محاسبه مى كند.

لازم است دانسته شود، كه آيه شريفه تنها دلالت دارد بر اين كه محاسبه بر معيار احوال و ملكات قلبى است، چه اظهار بشود و چه نشود. و امّا اين كه جزاء آن در دو صورت اظهار و اخفا يك جور است يا نه؟ و

به عبارت ديگر، آيا جزاء دائر مدار عزم

(40) نفس و روان و عواطف

است، چه اين كه عمل را هم انجام بدهد يا ندهد؟ و چه اين كه مصادف با واقع هم بشود يا نشود؟ و مثلاً كاسه اى كه شراب تشخيص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده، آيه ش_ريف_ه ن_اظ_ر به اي_ن جه__ات نيس_ت. (1)

مفهوم پليدى در نفس

«...اِنَّم__ا يُ_ري_دُ اللّ_هُ لِيُذْهِ_بَ عَنْكُ_مُ الرِّجْ_سَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا!»

«...خدا مى خواهد كه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و آن طور كه خود مى داند پاكتان كند!» (33 / احزاب)

1- الميزان ج 4، ص 429. ذيل آيه 284 سوره بقره.

مفهوم پليدى در نفس (41)

كلمه «رِجْس» يعنى پليدى و قذارت و پليدى و قذارت هيئتى است در نفس آدمى، كه آدمى را وادار به اجتناب و نفرت مى نمايد و نيز هيئتى است در ظاهر موجود پليد، كه ب__از آدم__ى از آن نف_رت مى نم_اي_د. اوّلى مانند پليدى رذائل، دوّمى مانند پليدى خوك.

قرآن كريم در هر دو معنا اطلاق كرده، درباره پليدى ظاهرى فرموده: «... گوشت خ__وك پليد است... .» (145/انعام) و هم در پليدى هاى معنوى مانند شرك و كفر و اعمال ناشايس__ت به كار زده و فرم__وده: «آن هايى كه در دل بيماران__د، قرآن پليدى ديگ__رى ب__ر پليدى هايش__ان مى افزاي__د و مى ميرن__د در حال__ى كه كافرن__د.» (125 / توبه)

و نيز فرموده: «... كسى كه خدا بخواهد گمراهش كند، دلش را تنگ و ناپذيرا مى كند، به طورى كه پذيرفتن حق برايش چون رفتن به آسمان غيرممكن باشد، خدا اين چنين پليدى را

(42) نفس و روان و عواطف

بر كسانى كه ايمان نمى آورند مسلط مى سازد.» (125 / انعام)

اين كلمه به هر معنا كه

باشد نسبت به انسان عبارت است، از ادراكى نفسانى و اثرى شعورى، كه از علاقه و بستگى قلب به اعتق__ادى ب__اط__ل، ي__ا عمل__ى زشت حاصل مى شود، وقتى مى گوييم (انسان پليد، يعنى انسانى كه به خاطر دلبستگ__ى به عقايد ب_اط___ل، ي__ا عم__ل ب__اط__ل دلش دچار پليدى شده اس_ت.)

كلمه «رِجْس»، در آيه شريفه فوق معنايش اين مى شود: كه خدا مى خواهد تمامى انواع پليدى ها و هيئت هاى خبيثه و رذيله را از نفس شما ببرد، هيئت هايى كه اعتقاد حق، و عمل حق را از انسان مى گيرد و چنين ازاله اى با عصمت الهيه منطبق مى شود و آن عبارت است از، صورت علميه اى در نفس، كه انسان را از هر باطلى، چه عقايد و چه اعمال حفظ مى كند، پس آيه شريفه يكى از ادلّ_ه عصمت اهل بيت است. (1)

مفهوم پليدى در نفس (43)

تجس__م نفس__اني_ات در ظ__اه__ر انس__ان

«...فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ،»

«... ما به ايشان گفتيم: بوزينگان مطرود شويد!» (65 / بقره)

اگر انسان را فرض كنيم، كه صورت انسانى اش به صورت نوعى ديگر از انواع حيوانات از قبيل ميمون و خوك مبدل شده باشد، كه صورت حيوانيت روى صورت

1- الميزان ج 32، ص 180 .

(44) نفس و روان و عواطف

انسانيش نقش بسته و چنين كسى انسانى است خوك و يا انسانى است ميمون، نه اين كه به كلّى انسانيتش ب__اطل گشته و صورت خوكى و ميمونى به جاى صورت انس_انيش نقش بسته باشد.

پس وقتى انسان در اثر تكرار عمل، صورتى از صورت ملكات را كسب كند، نفسش به آن صورت متصور مى شود و هيچ دليلى نداريم بر محال بودن اين كه نفسانيات و صورت هاى نفسانى همان طور كه در آخرت مجسم مى شود،

در دنيا نيز از باطن به ظاهر درآمده و مجسم شود.

نفس انسانيت در اوّلين حدوثش كه هيچ نقشى نداشت و قابل و پذيراى هرنقشى بود، مى تواند به صورت هاى خاصى متنوع شود، بعد از ابهام مشخص و بعد از اطلاق مقيد شود و بنابراين، انسان مسخ شده، انسان است و مسخ شده، نه اين كه مسخ

تجسم نفسانيات در ظاهر انسان (45)

شده اى فاقد انسانيت باشد. (1)

ايج_____اد صف____ات روح____ى

«...اِنَّ الصَّل__وةَ تَنْه__ى عَ_نِ الْفَحْش_اءِ وَ الْمُنْكَ__رِ وَ لَ__ذِكْ__رُ اللّ__هِ اَكْبَ__رُ...،»

«...نماز به پادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگير است و ذكر خدا بزرگ تر اس__ت...!» (45 / عنكبوت)

آن چه از سياق برمى آيد، اين است كه اگر دستور داده اند به اين كه مردم نماز بخوانند، براى اين بوده كه نماز آنان را از فسق و فجور بازمى دارد. و اين تعليل

1- المي_________زان ج 1، ص 385 .

(46) نفس و روان و عواطف

مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جاآوردنش صفتى در روح آدمى پديد مى آورد، كه آن صفت به اصطلاح معروف پليسى است غيبى و صاحبش را از فحشا و منكرات بازمى دارد و در نتيجه جان و دلش از قذارت هاى گناهان و آلودگى هايى كه از اعمال زشت پيدا مى شود پاك مى ماند.

بازدارى از گناه اثر طبيعى نماز است. چون نماز توجّه خاصى است، از بنده به سوى خداى سبحان. لكن اين اثر تنها به مقدار اقتضاء است، نه عليت تامه، تا تخلف نپذيرد. يعنى اگر مانع و مزاحمتى در بين نباشد، اثر خود را مى بخشد ولى اگر مانعى جلو اثر آن را گ_رفت، ديگر اثر نمى كند.

هرچه نماز ك_ام_ل ت_ر ب_اشد، خ_وددارى از فحش_ا و منك_رات بيشتر خواهد بود.

(1)

1- المي_______زان ج 31، ص 216 .

ايجاد صفات روحى (47)

تح__ول روان__ى در انسان

«ق__الُ__وا لَ__نْ نُ__ؤْثِ__رَكَ عَل__ى م__ا ج__اءَن__ا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذى فَطَرَنا...،»

«گفتند هرگز ترا بر اين معجزه ها كه سوى ما آمده ترجيح نمى دهيم...!» (72 / طه)

آيه فوق حكايت مى كند، وضع مردمى را كه تا يك ساعت قبل دل ها آكنده از هيبت و

ابهت فرعون داشتند و نفوس از زينت و زخارف دنيوى كه با او بود _ كه جز خيال هاى كاذب و موهوم_اتى ب_اط_ل نب__ود _ خي_ره و پس_ت نموده، او را رب الاعلى مى پنداشتند و به او سوگند مى خوردند و بعد از يك ساعت كه حق بر ايشان روشن گشته و ديدگانشان

(48) نفس و روان و عواطف

بازگرديد، ناگهان آن چه از فرعون در دل داشتند و آن عزّت و سلطنت كه برايش قائل بودند، يكباره فراموش گشت. ايمان به خدا در عرض يك ساعت آن چنان تحوّلى در دل ها بوجود آورد، كه حتى رذيله ترس و تملّق و پيروى هوا و شيفتگى در برابر سراب زينت زندگى دنيا را، به كلّى نابود كرده، در همين مدّت كوتاه، عشق به حق و ق__دم نه__ادن در تح_ت ولاي_ت خ__دا و اعت_زاز ب__ه ع__زّت او را ج_ايگ_زي__ن آن رذائ_ل نم_ود.

اين ها همه از محاوره اى كه ميان فرعون و ساحران ردّ و بدل شد فهميده مى شود. (1)

1- الميزان ج 27، ص 278 .

(49)

(50) نفس و روان و عواطف

فصل دوم:تأثيرپذيرى نفس و تحول در انسان

اصول تأثيرپذيرى نفس انسان

«...كَ_ذلِ_كَ يُ_ريهِ_مُ اللّ_هُ اَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ،»

«... اين چنين خداوند اعمالشان را برايشان به صورت حسرت ها مجسم مى سازد و ايش_ان ه_رگ_ز از آتش بيرون نخواهند شد.» (167 / بقره)

(51)

نعمت و عذاب عقلى كه عارض بر نفس مى شوند، به خاطر تجردش و تخلقش به اخلاق و ملكات فاضله يا رذيله

و يا به خاطر احوال خوب و بدى كه كسب كرده باشد، اي_ن اح_وال و ملك_ات در نف_س ص__ورتى نيك__و و يا قبي_ح ايج_اد مى كند. نفس سعيده از آن ص__ورت نيك__و متنع___م و نف_س شقي__ه از آن ص_ورت قبي_ح مت_أل_م مى ش_ود.

در ص__ورت__ى ك__ه اي__ن ص__ورت ها در نفس رسوخ نكرده باشد و صورى ناسازگار با ذات نفس ب_اش_د، ب_ه زودى زاي_ل مى گردد، براى اين كه عقل براى ن_اس_ازگ_ارى دوام و اكث__ري__ت نمى بيند و قسر و فشار و زور و ن_اس_ازگ_ارى محكوم به زوال است.

(پس اگ__ر ذات نفس سعي__د ب_اش_د، صورت هاى رذيله و زشت دير يا زود از آن زاي_ل مى گ_ردد و اگر ذات نفس شق__ى ب_اش_د، ص__ورت ه__اى نيك__و و جمي__ل كه در

(52) نفس و روان و عواطف

آن نق__ش بست__ه، ب__ه زودى زاي__ل مى ش__ود) و نف__س خودش مى ماند و آن سعادت و شق__اوت ذات_ى اش. (1)

1- الميزان ج 2، ص 380. (بحث فلسفى ذيل آيه 167 سوره بقره)

مفهوم دعا و نظام حاكم بر آن (53)

سعادت و شقاوت ذاتى نفس و تغييرات آن

اگر نفس مؤمن به خاطر گناهانى صورت هاى زشتى به خود گرفت، سرانجام آن صورت ها از بين مى رود، چون با ذات نفس سازگار نيست، هم چنان كه نفس كافر كه ذاتا شقى است، اگر به خاطر تكرار كارهايى صالح صور حسنه اى به خود گرفت، آن صور بالاخره از نفس زايل مى شود، چون محيط نفس با آن سازگار نيست و همه اين مطالب در آن صورت كه گفتيم صورت ها رسوخ نكرده باشد، روشن است و اما در صورتى كه صورت هاى عارضى بر نفس، در نفس رسوخ كرده باشد و در نتيجه صورت جديدى و نوعيت تازه اى به نفس داده باشد، مثلاً او

را كه انسان بود و داراى صورت انسانى بود، بخيل كند، كه چنين انسانى كه نوع جديدى از انسانيت است، همان طور كه ناطقه وقتى با

(54) نفس و روان و عواطف

جنس حي_وان ضميم_ه ش_ود، يك ن_وع حي_وان درس_ت مى كند كه نامش انسان است. (1)

نف__س انسانى و تطابق آن با گن_اه

هر گناهى كه از انسان صادر شود، در صورتى كه نفس او سعيده باشد و با گناه سنخيت نداشته باشد و خلاصه، عوامل خارجى گناه را به گردنش گذاشته باشد، در چنين صورتى وبال و عذاب آن گناهان را مى چشد و پاك مى شود و از عذاب نجات مى يابد و در صورتى كه نفس او شقى باشد و با گناه سنخيت داشته باشد در اين صورت هر چند كه هر چه از چنين نفسى سرمى زند، چون نفس او نفسى گناه دوست است، لذا چنين نفسى دائما در عذاب خواهد ماند. (1)

1- الميزان ج 2، ص 381 .

سعادت و شقاوت ذاتى نفس و تغييرات آن (55)

تغيي_رپذيرى نف_س براى پ_ذيرش عذاب دائمى

مَثَل انسانى كه دائما گرفتار و معذب به لوازم ملكات خويش است به وجهى مَثَل كسى است كه به مرض ماليخوليا و يا مرض كابوس دائمى مبتلا شده، كه دائما صورت هايى هول انگيز و وحشت آور و زشت از قوه خياليه اش سرمى زند، چنين كسى همواره از آن صورت ها فرار مى كند و با آن ها در ستيز و در عذاب است، با اين كه خود

1- الميزان ج 2، ص 381. (بحث فلسفى ذيل آيه 168 سوره بقره).

(56) نفس و روان و عواطف

او اين ص__ورت ه__ا را درس__ت مى كن__د و ص__دور آن از نفس__ش به فش__ارى از خارج نيست و كسى اين صورت ها را در نفس او مجسم نكرده، بلكه كار كار نفس اوست و هرچند اين صورت ها با طبع مريض او سازگار نيست و از اين جهت كه خودش پ__دي__دآرن__ده آن صورت هاست، متألم و ناراحت نيست و لكن هر چه باشد بالاخره از آن ص__ورت ها رنج مى برد و از آن ها مى گريزد.

مگر

عذاب غير آن چيزى است، كه انسان قبل از ابتلاء به آن از آن مى گريزد؟ و بعد از آن كه بدان مبتلا شد، در جستجوى خلاصى از آن برمى آيد؟

اي__ن تع__ريف و مث__ال ب_ر آن امور زشت و صورت هاى غيرجميل كه انسان شقى در دار آخرتش با آن ها روب__رو مى ش__ود ص__دق مى كن_د.

ع__ذاب ج__اودان__ه و انقط__اع ن_اپ_ذي_ر، از انس__ان شق__ى، خ__ود شقاوت و

تغييرپذيرى نفس براى پذيرش عذاب دائمى (57)

ب_دبخت__ى ذاتى اوست و كسى او را بدان مبتلا نكرده است .(1)

تغيي_ر پ_ذي_رى نفس ب_راى پ_ذي_رش ع__ذاب اختي_ارى

عذاب خالد اثر و خاصيت آن صورت نوعى شقاوت بارى است، كه نفس انسان شقى به خود گرفته (و او را نوع مخصوصى از انسان ها كرده، همان طور كه گاو نمى تواند روزى غير گاو شود) اين نوع انسان هم نمى تواند نوع ديگرى شود، چون تصور ما از چنين نفسى بعد از آن است كه نخست به اختيار خود گناهانى مرتكب شد و سپس به

1- المي____زان ج 2، ص 382. (بح_ث فلسف_ى ذي_ل آي_ه 168 سوره بق__ره).

(58) نفس و روان و عواطف

دنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پديد آمد و به دنبالش استعداد شديدى در ذات نفس پيدا شد.

همي__ن ش__دت ي__افت_ن استع_داد نف_س، علت_ى اس_ت ك_ه در تم_امى ح_وادث ب_اع_ث مى ش__ود ص__ورت_ى متن__اس_ب ب__ا سن__خ آن استع__داد در نف__س پ__دي__د بي___اورد.

در نتيجه همان طور، كه بعد از انسان شدن نان و گوشت و ميوه و عناصر و مواد ديگرى كه انسان مركب از آن است، ديگر صحيح نيست بپرسيم چرا اين مركب شعور پيدا كرده و چرا و صدها چراى ديگر، براى اين كه پاسخ از همه اين سؤالات يك كلمه است

و آن اين است كه چون انسان شده است. هم چنين در موضوع بحث ما صحيح نيست بپرسيم چرا شقاوت دست از يقه او برنمى دارد و دائما آثار شقاوت از آن سرمى زند، كه يكى از آن آثار، عذاب جاودان است، چون جواب همه اين ها اين است كه

تغييرپذيرى نفس براى پذيرش عذاب اختيارى (59)

چ__ون او ب__ه دس_ت خود و به اختيار خود، خود را شقى ساخت، يعنى انسانى خاص ك__رد كه شق_اوت لازم__ه وج_ود اوست. (1)

استع_داد نفس ب_راى كسب رحمت الهى

«رحمت» در خداى تعالى به معناى رحمت در ما انسان ها نيست، زيرا رحمت در ما (ب_ه خ_اط_ر داشت_ن اعض_ايى چ_ون قل_ب و اعص_اب و ه_ر عض_و ديگ_ر ك__ه در حال رحم__ت عك__س العم__ل نش__ان مى ده__د) به معن__اى رق_ت قل_ب، اشف__اق و تأثر باطنى است _ و خداى تعالى منزه از ماده است.

1- الميزان ج 2، ص 383. (بحث فلسفى ذيل آيه 168 سوره بقره).

(60) نفس و روان و عواطف

بلك__ه رحم__ت خ__داى تع__الى ب__ه معن__اى عطي__ه و اف__اض__ه است، اف__اضه آن چه كه مناسب با استعداد تام مخلوق است، مخلوقى كه به خاطر به دست آوردن استع__داد ت__ام، ق_ابلي_ت و ظرفيت افاضه خدا را يافته است.

مستعد وقتى استعدادش به حد كمال و تمام رسيد، دوستدار آن چيزى مى شود كه استعداد دريافت آن را پيدا كرده، و آن را با زبان استعداد طلب مى كند، و خداوند هم آن چه را مى طلبد و درخواست مى كند به او افاضه مى فرمايد.

از سوى ديگر اين را مى دانيم، كه رحمت خدا دو نوع است: «رحمت عام» كه عبارت است از همين افاضه چيزى كه موجود استعداد آن را يافته و مشتاقش شده و در صراط

وجود و تكونش بدان محتاج گشته است. «رحمت خاص» كه عبارت است از افاضه و

استعداد نفس براى كسب رحمت الهى (61)

اعطاء خصوص آن چيزهايى كه موجود در صراط هدايتش به سوى توحيد و سعادت قرب، بدان محتاج است و نيز افاضه و اعطاى خصوص آن چيزهايى كه انسان مستعد براى شقاوت، آن هم مستعد به استعداد شديد و تام، محتاج به آن شده و آن عبارت است از رسيدن شقاوتش به حد كمال و به حد صورت نوعى، پس، دادن چنين صورت نوعى كه اثرش عذاب دائمى است، منافات با رحمت عمومى خدا ندارد، بلكه اين خود يكى از مصاديق آن رحمت است.

ولى ب_ا رحمت خاص او منافات دارد. نفس شقى قابل دريافت آن نيست. معن__ى ن_دارد، كه آن رحم_ت ش_ام_ل كس_ى ش_ود كه از صراط آن ب_ه كلّ___ى خ___ارج اس_ت. (1)

1- المي_________زان ج 2، ص 384. (بحث فلسفى ذيل آيه 168 سوره بقره).

(62) نفس و روان و عواطف

دخالت مشيت الهى در تغيير استعدادهاى نفسانى انسان

«وَ م___آ اُبَ__رِّءُ نَفْس__ىآ اِنَّ النَّفْ_سَ لَأَمّ_ارَةٌ بِ_السُّ__وآءِ اِلاّ م_ا رَحِ_مَ رَبّ__ىآ...،»

«من خويش را مب_را نمى كن_م، چه نف_س انس_ان_ى پي_وست_ه ب_ه گناه فرمان مى دهد، مگر آن را ك__ه پروردگارم رحم كند، كه پ_روردگ_ار م_ن آمرزگار و رحيم است!» (53 / يوسف)

نفس بسيار وادارنده به سوء و زشتى است و بالطبع انسان را به سوى مشتهياتش كه همان سيئات و گناهان بسيار و گوناگون است، دعوت مى نمايد. پس اين خود از

دخالت مشيت الهى درتغييراستعدادهاى نفسانى انسان (63)

نادانى است كه انسان نفس را از ميل به شهوات و بدى ها تبرئه كند و اگر انسانى از دستورات و دعوت نفس به سوى زشتى ها و شرور سرپيچى كند، رحمت خدايى

دستگي__رش شده و او را از پليدى ه_ا منصرف و به سوى عمل صالح موفق نموده است.

انجام كارهاى نيك هم كه به توفيقى از ناحيه خداى سبحان است، از كارهاى نفس است و چني_ن نيست كه آدم_ى آن ه_ا را ب_ه ط_ور اجب_ار از ن_احي_ه خداوند انجام دهد.

اجتناب (يوسف عليه السلام ) از خيانت، رحمتى از ناحيه پروردگارش بود. در آيه، غفاريت خداى را هم بر رحمت او اضافه كرده، براى اين كه مغفرت، نواقص و معايب را كه لازمه طب_ع بش_رى است، مست_ور مى كند و رحمت نيكى ها و صفات جميله را نمايان مى سازد.

مغفرت الهى هم چنان كه گناهان و آثار آن را محو مى كند، هم چنين نقايص و آثار نقايص را هم از بين مى برد: «... فَمَ__نِ اضْطُرَّ غَيْ__رَ باغٍ وَ لا ع__ادٍ فَلااِثْمَ عَلَيْهِ اِنَّ اللّهَ

(64) نفس و روان و عواطف

غَفُورٌ رَحيمٌ _ و هر كه ناچار باشد، نه متجاوز و يا افراط ك_ار، پروردگار تو آمرزگار و رحي__م است.» (173 / بقره)(1)

1- الميزان ج 22، ص 29 .

دخالت مشيت الهى درتغييراستعدادهاى نفسانى انسان (65)

تأثي_ر اعم_ال در نفس انسان

«كَ_لاّ بَ_لْ رانَ عَل_ى قُلُ_وبِهِ_مْ م__ا ك__انُ__وا يَكْسِبُ___ونَ،»

«گناهان مانند زنگى و غبارى شد، كه روى جلاى دل هاى آن ها را گرفت و آن دل ه_ا را از تشخيص خير و شر كور كرد!» (14 / مطففين)

اين زنگ بودن گناهان بر روى دل هاى آنان، عبارت شد از حائل شدن گناهان بين دل ه_ا و بين تشخي_ص ح_ق آن ط_ور كه هست.

از اين آيه شريفه سه نكته استفاده مى شود:

اوّل _ اي_ن ك_ه اعم_ال زش_ت نق_ش و ص___ورت_ى ب_ه نف_س م__ى ده_د و نف__س آدم___ى را ب____ه آن ص____ورت درم____ى آورد.

(66) نفس و روان و عواطف

دوم _ اين

كه اين نقوش و صورت ها مانع آن است، كه نفس آدمى حق و حقيقت را درك كن_د و ميان آن و درك حق حائل مى شود.

سوم _ اي__ن ك__ه نفس آدم__ى ب__ه حس__ب طب__ع اولي__ش صف__ا و ج__لائ__ى دارد، ك__ه با داشتن آن حق را آن طور كه هست درك مى كند و آن را از ب__اط__ل و ني__ز تق____وى را از فج___ور تمي_____ز مى ده____د. (1)

اعمال محف_وظ در نفس و شك_ل واقعى آن

1- الميزان ج 40، ص 121 .

اعمال محفوظ در نفس و شكل واقعى آن (67)

خ__داى تع_الى بع_د از بي_ان رابط_ه بين عمل و جزا در آيات سوره رعد، درباره اين كه اين رابطه به قلب س__راي__ت كرده و قل_ب در اثر عمل حالت و هيئت مخصوص به خ_ود مى گي_رد، اش__اره نموده و مى فرمايد:

«... وَ لكِ__نْ يُ__ؤاخِ__ذُكُ__مْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ... _ و لكن شما را به آن چه دل هايتان كسب ك__رده م__ؤاخ__ذه مى كن__د،» (225 / بق__ره) و نيز «... وَ اِنْ تُبْدُوا ما فى اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ... _ چه اظه__ار كني__د آن چ__ه را ك__ه در دل هايتان هست و چه نهان داريد خداوند شما را به همان محاسبه مى كند.» (284 / بقره)

در اين معنى آيات زياد ديگرى است، كه از آن ها برمى آيد جميع آثار مترتب بر اعمال از ث__واب و عق__اب هم__ه در حقيق__ت مترت_ب بر حالاتى است، كه دل ها از راه عمل كسب مى كنند و اعمال تنها و تنها واسطه اين ترتبند.

(68) نفس و روان و عواطف

آن گاه در آيات ديگرى بيان مى كند، كه آن جزايى كه مردم در برابر عمل خود به زودى مواجه با آن مى شوند، در حقيقت همان عمل ايشان است و چنان نيست

كه خداى تعالى مانند مجتمعات بشرى عملى را در نظر گرفته و جزاى معينى را رديف آن ق_رارداده و ب_ه جع_ل و ق_رارداد اين را اثر آن كرده باشد.

بلك__ه محف__وظ م__ان__دن عم__ل ن__زد خ__داى تع__الى ب__ه محف__وظ ماندن نفس عامل است و اثر عمل در نفس عامل چنان محفوظ است، تا آن كه در روز آزمايش سراير آن را اظه___ار نم_اي_د.

«روزى كه هر نفسى كرده هاى ني_ك و ب_د خ_ود را حاضر مى يابد....» (30 / آل عمران)(1)

1- الميزان ج 12، ص 298. (ذيل آيات 116 _ 130 سوره مائده).

اعمال محفوظ در نفس و شكل واقعى آن (69)

ع_واط_ف و ادراك__ات مح_ل نف__وذ شيط_ان

از آيات زير استفاده مى شود، كه شيطان نخست در عواطف نفسانى انسان، يعنى در بي__م و امي_د او، در آم__ال و آرزوه__اى او، در شه__وت و غض__ب او تص__رف نموده، و آن گاه در اراده و افك_ارى ك_ه از اي__ن ع_واط_ف برمى خي_زد تص_رف مى كن_د.

«پ__س از آن ب__ه س____وى ايش____ان بي____اي__م، از جل___و ايش____ان و از پ__س ايش__ان و از راستش___ان و از چپش_____ان...،» (17 / اع__راف)

قريب به معناى اين آيه، آيه شريفه زير است:

(70) نفس و روان و عواطف

«ق__الَ رَبِّ بِم_ا اَغْ__وَيْتَن__ى لاَُزَيِّنَ__نَّ لَهُ_مْ فِ_ى الاَْرْضِ... _ گف__ت: پ__روردگ_ار م_ن، ب_ه سبب آن كه گم_راه_م كردى، البته در زمين (معاصى) را بر ايشان بيارايم... .» (39 / حجر)

معنى اين آيه، اين است كه: من امور باطل و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد، در نظر آنان زينت داده و به همين وسيله گمراهشان مى كنم. مثلاً زنا را كه يكى از گناهان است، از آن جايى كه مطابق ميل شهوانى اوست در

نظرش اينقدر زينت مى دهم، تا بتدريج از اهميت محذور و زشتى آن كاسته شود و هم چنين مى كاهم تا يكباره تصديق به خوب_ى آن نموده و مرتكبش شود.

نظي_ر آي_ه ف_وق آي_ه زي_ر است ك_ه مى ف_رم_اي_د:

«شيطان وعده شان مى دهد و اميدوارشان مى كن_د، ولك__ن او وع__ده ش__ان نمى ده__د، مگر به فريب،» (120 / نساء)

عواطف و ادراكات محل نفوذ شيطان (71)

هم چنين آيه: «... فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ اَعْم__الَهُ__مْ... _ شيطان عمل هايشان را در نظرشان زين_ت داد.» (63 / نحل)

ك__ه هم__ه اي__ن آي__ات دلال__ت دارد ب__ر اي__ن ك__ه مي__دان عم__ل و تاخت و تاز شيط__ان هم__ان__ا ادراك انس__انى و اب__زار ك_ار او ع_واطف و احساسات بشرى است.

و ب_ه شه__ادت آي_ه:

«...الْ__وَسْ__واسِ الْخَنّ__اسِ. اَلَّ__ذى يُ_وَسْ_وِسُ ف_ى صُ_دوُرِ النّاسِ.» (4 و 5 / ن__اس)

اوه__ام ك__اذب و افك__ار ب__اط__ل را شيط__ان در نفس انس__ان الق__ا مى كند. ولى اين الق__ائ__ات ط__ورى نيست كه انسان آن را احساس نموده و ميان آن ها و افكار خ__ودش ف___رق بگ____ذارد. (1)

1- المي_________زان ج 15، ص 52. (ذي_____ل آي____ات 10 تا 25 س____وره اع__راف).

(72) نفس و روان و عواطف

تأثير روان_ى مك_ر در انسان

«...وَ لا يَحي____قُ الْمَكْ__رُ السَّ____ىِّءُ اِلاّ بِ___اَهْلِ____هِ...،»

«...مكر به جز به اهل مكر برنمى گردد... .» (43 / فاطر)

مكر به معناى آن است، كه با حيله شخصى را از هدفى كه دارد منصرف كنى و اين دو جور مى شود: يكى به نحو پسنديده، مثل اين كه بخواهى با حيله او را به كار نيك وادارى و چنين مك__رى به خ__دا هم نسب__ت داده مى ش__ود (... وَ اللّ__هُ خَيْ__رُ الْمكِرين،)

تأثير روانى مكر در انسان (73)

(30 / انفال). دوّم اين كه بخواهى، با حيله او را به كار زشت وادار كنى، كه در

اين آيه شريفه مى فرمايد _ مكر بد نازل نمى شود و نمى رسد مگر به صاحبش و در غير خود او مستقر نمى ش__ود. ب__راى اين كه ه_ر چن__د مك__ر ب__د، بس__ا مى ش__ود كه به شخص مكر شده صدمه اى وارد مى آورد، ولك__ن چي__زى نمى گ__ذرد كه از او زائ__ل مى ش__ود و دوام نمى آورد، ولى اثر زشت آن بدان جهت كه مكر سيئه است، در نفس مكر كننده باقى مى ماند و چيزى نمى گذرد كه آن اثر ظاهر گشته و گريبانش را مى گيرد، حال يا در دني__ا و ي_ا در آخ___رت. (1)

1- المي_________زان ج 33، ص 92 .

(74) نفس و روان و عواطف

فصل سوم :سير و سلوك در نفس مؤمن

ح_ركت غي_راختي_ارى انسان در نف_س خ_ود

«ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ...!»

«اى كس__انى كه ايم__ان آورده اي__د، بر شم_ا باد نفست__ان...!» (105 / م__ائ_ده)

ط__ري__ق آدم__ى ب__ه س__وى پ_روردگ_ارش هم__ان نف_س اوست و خداى سبحان غ__اي_____ت ه__دف و منته___اى سي___ر اوس__ت.

(75)

اين طريق مانند راه هاى ديگر اختيارى نيست و اصولاً براى اين طريق نظيرى نيست تا كسى از آن دو يكى را انتخاب و اختيار كند، بلكه اين طريق همان گونه كه از آيه شريفه «يا اَيُّهَا الاِْنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحا فَمُلاقيهِ _ هان اى انسان تو كوشا و ساعى براى رسيدن به پروردگار خويشى، پس به جزاى سعى خود خواهى رسيد،» (6 / انشقاق) استفاده مى شود طريقى است اضطرارى و چاره اى جز پيمودن آن نيست. طريقى است ك__ه م__ؤم__ن و ك__اف__ر، آگ__اه و غ_اف__ل، خ__لاص__ه هم_ه و هم_ه در آن ش_رك__ت دارن__د.

اين حقيقت، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى، ثابت و لايتغير است و علم اشخاص و جهلشان در بود و نبود آن دخالت ندارد، لكن التفات و توجهشان هم بى اثر در

عمل آنان نيست، بلكه تأثير بارزى در عمل آن ها دارد. معلوم است كه يگانه مربى

(76) نفس و روان و عواطف

نفس انسان همان عمل اوست. عمل است، كه نفس را مطابق سنخ خود بار مى آورد. عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بود مطابقت و سازگارى داشته باشد و نفسى با چنين عملى استكمال كند، نفسى سعيد و نيك بخت بوده و پاداش تمامى زحماتى را كه متحمل شده و نتيجه همه مساعى اش را درمى يابد و در اين راه خسران و ضررى نمى بيند. (1)

1- المي________زان ج 11، ص 283 .

مفهوم دعا و نظام حاكم بر آن (77)

سل__وك در نف_س م_ؤمن

«ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ...،»

«اى كس__انى ك__ه ايم__ان آورده اي__د، ب_ر شم_ا ب_اد نفست___ان!» (105 / مائده)

از اي__ن ك__ه ب__ا جمل__ه «عَلَيْكُ__مْ اَنْفُسَكُ__مْ» م__ؤمني__ن را ام__ر ب__ه پ__رداخت__ن به نفس خود نمود، به خ_وب_ى فهمي_ده مى ش_ود:

كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زيرا وقتى گفته مى شود _ زنه__ار راه را گم مكن _ معنى آن نگهدارى خود راه است، نه جدانشدن از راهروان. در اين جا هم كه مى فرمايد: زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد، معلوم مى شود نفس ه__ا همان راه هستن__د نه راه___رو.

(78) نفس و روان و عواطف

مقصود اين است، كه ملازمت كنيد نفس خود را از جهت اين كه نفس شما راه هدايت شماست نه از جهت اين كه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، به عبارت ديگر اگر خداى تعالى مؤمنين را در مقام تحريك به حفظ راه هدايت امر مى كند، به ملازمت نفس خود، معلوم مى ش__ود _ نفس م_ؤم_ن

هم_ان ط_ريق_ى است كه ب_اي_د آن را سل_وك كن_د.

بن__اب_راي_ن، نف_س م_ؤم_ن ط_ري_ق و خ_ط سي_رى است، ك_ه منته_ى به پروردگار مى شود. نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سع_ادتش مى رس__اند. (1)

1- المي__زان ج 11، ص 280 .

سلوك در نفس مؤمن (79)

حركت نفس انسانى و مقصد نهايى آن

انس__ان در مسي_ر زن__دگى اش اگ__ر چ__ه به ه__ر نقط__ه اى امت__داد داشته باشد، هي__چ همّ__ى ج__ز خي__ر و سع__ادت زن__دگى خويش ندارد، اگر چه منافع و عوائد كارش به ظاهر ع_اي_د ديگ_ران ش__ود.

خداى تعالى فرمايد: «اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ وَ اِنْ اَسَأْتُمْ فَلَها... _ اگر نيكى كنيد، به نفس خ_ود نيكى ك_رده اي_د و اگر هم ب_دى كني_د، ب_از به ضرر خود كرده ايد... .» (7 / اسراء)

از آيات استفاده مى شود، كه طريق انسان به سوى خداوند همان نفس انسان است، زيرا جز خود انسان چيز ديگرى نيست، كه طريق انسان باشد، همين خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف، روزى جنين، روزى كودك،

(80) نفس و روان و عواطف

وقت__ى ج__وان و زم__انى پي__ر مى ش__ود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حيات مى دهد، و روزى در قيامت و پس از آن در بهشت و ي__ا در دوزخ به سرمى ب__رد. خلاصه اين است آن مسافتى كه هر انسان از بدو وجود تاانتهاى سيرش كه «وَ اَنَّ اِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى!» (42 / نجم) و ق__رب ب__ه س__احت مق__دّس بارى تعالى است، آن مسافت را مى پيم__ايد.

و همين انسان است، كه در اين خط سير به هيچ جاى قدم نمى گذارد و هيچ راه تاريك و روشنى را نمى پيمايد، مگر اين كه همه آن ها توأم است با اعمال قلبى

كه عبارت اند از: اعتقادات و امور قلبى ديگر، و هم چنين توأم است، با اعمالى بدنى يا صالح و يا غير صالح، اعمالى كه اثرش چه خوب و چه بد توشه فرداى اوست. (1)

1- المي_زان ج 11، ص 282 .

حركت نفس انسانى و مقصد نهايى آن (81)

سي___ر در نف_س و ح__ق مع_رف_ت اله__ى

«سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الاْف_اقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ...،»

«ب__ه زودى نش__انش__ان مى دهي__م، آي__ات آف__اق__ى خ__ود را و آي__ات_ى، ك__ه در نفس خ_ود آن ه_ا داريم...!» (53 / فصلت)

نفس انسانى كارهايش، جز در خودش انجام نمى شود. چيزى نيست كه او را از خودش بيرون و جدا سازد. او جز سير قهرى و اضطرارى و به عبارت ديگر فطرى درب__اره مسي_ر خ_ود ك_ارى ندارد.

(82) نفس و روان و عواطف

او از هر چيزى كه بر حسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد، جدا و بيگانه است، مگ__ر از پ__روردگ__ار خ__ود، چ__ه او محي__ط اس__ت ب__ه ب__اط__ن و ظ__اه__ر نفس و به هر چيزى كه با نفس است.

روى اين حساب انسان مشاهده مى كند و درمى يابد كه نفسش اگر چه در ظاهر با م_ردم است، لكن در واقع دائما با پروردگار خود در خلوت است. اين جاست كه از هرچيزى منصرف و منقطع شده و به سوى خداى خود متوجه مى شود و هر چيزى را از ياد برده و تنها به ياد خدايش درمى آيد. اين جاست كه ديگر چيزى بين او و خدايش حج__اب و ست__ره نمى ش_ود.

اي__ن اس__ت، هم__ان ح__ق مع__رفت_ى ك__ه ب__راى آدمي__ان ميس__ور و ممك__ن دانست__ه ش__ده اس__ت و س__زاوار است ن_ام آن را _ خ_دا را به خ_دا شناختن _ نهاد. (1)

سير در نفس و حق معرفت الهى (83)

م__راقب_ت از نف__س

«ي_ا اَيُّهَ_ا الَّ_ذينَ امَنُ_وا اتَّقُ_وا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ...،»

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بپرهيزيد از خدا، بايد هر نفسى مراقب باشد كه ب_راى ف_رداى خود چه پيش ف_رست_اده اس_ت، بپ_رهيزيد از خدا...!» (18 / حشر)

در آيه فوق دستور مى دهد، نفس

را زيرنظر گرفته و عمليات صالح او را كه سرمايه و توشه فرداى اوست _ و بهترين توشه تقوى است _ تحت مراقبت قرار دهند، زيرا براى نفس، امروز و فردايى است. و نفس هر آنى در حركت و در طى مسافت است و منتهاى

1- الميزان ج 11، ص 293 .

(84) نفس و روان و عواطف

سي__رش خ__داى سبح__ان اس__ت چ__ه ن__زد اوست، حس___ن ث__واب يعن__ى بهش__ت.

بنابراين، بر انسان است، كه اين راه را ادامه داده و همواره به ياد خداى خود باشد و لحظه اى فراموشش نكند، چه خداى سبحان غايت و هدف است و انسان عاقل هدف را از ياد نمى برد، زيرا مى داند كه فراموش كردن هدف باعث از ياد بردن راه است. روى اين

حس__اب اگ__ر كسى خ__داى خود را ف__رام__وش كند، خود را هم فراموش كرده و در نتيج__ه ب__راى روز واپسي_ن خ_ود زاد و توشه اى كه م_اي_ه زندگيش باشد، نيندوخته است و اين هم__ان هلاكت است.

رسول اللّه صلى الله عليه و آله در روايتى فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ _ يعنى هر كه خود را شناخت خداى خ_ود را شناخت.»(1)

1- المي_____________زان ج 11، ص 281 .

مراقبت از نفس (85)

(86) نفس و روان و عواطف

(87)

فصل چهارم :مع_رفت النف_س

مع__رف_ت نف_س ي_ا شن_اخ_ت شه_ودى انس___ان

«سَنُريهِمْ اياتِنا فِى الاْفاقِ وَ فى اَنْفُسِهِمْ...،»

«به زودى نشانشان مى دهيم آيات آفاقى خود را و آياتى را كه در نفس خود آن ها داريم، تا اين كه برايشان روشن شود كه پروردگار حق است...!» (53 / فصلت)

(88)

نظر و سير در آيات انفسى و آفاقى و در نتيجه آن به خداى سبحان آشنا شدن، از نظر اين كه حيات ابدى انسانى را در نظر

مجسم مى سازد و نيز از نظر اين كه اين حيات بستگى تمام به توحيد و نبوت و معاد دارد، از اين رو آدمى را به تمسك به دين حق و شريعت الهى هدايت مى نمايد و در اين هدايت هر دو طريق يعنى سير از طريق آفاق و از طريق انفس مؤثر و در راهنمايى به دين و ايمان و تقوى هر دو شريك و هر دو نافع اند، ولى نظر و سير در آيات نفس نافع تر است، زيرا اين سير از اطلاع ذات بر نفس و قوا و ادوات روحى و جسمى و عوارض آن از اعتدال و افراط و تفريط در كار و هم چنين ملكات فاضله و رذيله و احوال پسنديده و ناپسندى كه مقارن با آن است خالى نيست و معلوم است كه اشتغال آدمى به معرفت اين گونه امور و باور داشتن به لوازم آن از قبيل امن يا خطر، سعادت يا شقاوت، درد يا درمان آدمى را از يك موقف نزديكى به گوش دل

مفهوم دعا و نظام حاكم بر آن (89)

مى رساند و وقتى آدمى به دردهاى روحى خود و درمان آن واقف شد به اصلاح آن چه فاسد شده و به التزام به آن چه صحيح است مى پردازد، به خلاف سير در آيات آفاقى كه ن_دايش به اي_ن ن_زديك_ى نيست و اين مع_انى را از راه_ى دور به گ_وش دل مى رس_اند.

نظر در آيات آفاقى و معرفت حاصله از آن، نظر و معرفتى است فكرى و علمى است حصولى، به خلاف نظر در نفس و قواى آن و اطوار وجودى آن و معرفتى كه خود از تجليّ__ات و آث__ار آن اس__ت، ك__ه نظر در

آن ها نظرى است شهودى و علمى است حض__ورى، عل__م ع_ارف اس_ت ب_ه نفس خ__ود. اين عل__م از قبيل مشاهده و عيان است.

وقتى انسان مشغول مطالعه و سير در آيات نفس خود شود و ببيند، چگونه به پروردگار خويش احتياج دارد و چطور در تمامى اطوار و همه شؤون زندگى اش نيازمندى هايى دارد، آن گاه به حقيقت عجيبى برمى خورد، چه مى بيند نفسش وابسته و

(90) نفس و روان و عواطف

مربوط به عظمت و كب__ري__ا و وج__ود و حيات و علم و قدرت و شنوايى و بينايى و اراده و محبّت ديگرى است.

و جميع صفات و افعال نفسش قطره اى است، از دريايى بيكران و خوشه اى است از خ__رمن__ى بى پايان، مخزنى كه در بها و روشنى و جمال و جلال و كمال وجود و حيات و ق__درت و س__اي_ر كم_الات غيرمتن__اه_ى است. (1)

شن__اخ_ت ع__وام_ان_ه از «م__ن» انس__انى

1- الميزان ج 11، ص 290 .

معرفت نفس با شناخت شهودى انسان (91)

«ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ...،»

«اى كس__انى ك__ه ايم__ان آورده اي__د، ب__ر شم__ا ب__اد رعاي_ت نف_س خودتان...!»

(105 / مائده)

ت__ا آن ج__ا ك__ه مى داني__م و ت__اري__خ بشرى نشان مى دهد، همواره به زبان انسان حتى به زبان انسان اولى در خلال گفتگوهايش كلمه «من _ خودم» جارى مى شده و مسلم_ا ب__ا اين كلم__ه حك__ايت از حقيقت__ى از حق_ايق خ__ارجى اي_ن ع_الم مى كرده اند.

يقينا مى فهميده اند، كه چه مى گويند و از اين كلمه چه حقيقتى را مى خواهند. چيزى كه هست چون مردمى مادى و نظرهايشان كوتاه و بيشتر سر و كارشان با حوائج جسمانى و بدنى خود بوده از اين رو همين پرداختن مداوم به رفع حوائج مادى خود

(92) نفس و روان و عواطف

باعث شد، كه از

معنى واقعى اين كلمه غفلت ورزيده و مانعشان شد از اين كه لحظه اى به خود آمده و درباره معنايى كه كلمات «من _ خودم» و امثال آن آنرا حكايت مى كنند تعمق و دقت به عمل آورند و چه بسا وادارشان مى كرده كه خيال كنند معناى اين كلمات همان بدن مادى آنان است.

اگر سرگرمى به كار بدن، عوام مردم را از درك حقيقت نفس غافل ساخته منافات ندارد، به اين كه مردانى ممتاز از نظر اين كه انسانند _ نه از نظر اين كه داراى تنى خاكى و نيازمند به هزاران شرايط مادى اند _ از كلمه «من» معناى ديگرى ادراك كنند و در آن درك ه_م خط_ا نكنن_د.

در اين مطل__ب ج__اى شبه__ه نيس__ت ك__ه انسان در جميع آنات وجود خود حقيقت__ى غي__ر خ__ارج از خود به نام _ من _ مشاهده مى كند، كه اگر دقت كند به يقين

شناخت عوامانه از «من» انسانى (93)

خواهد ديد، كه آن چيز برخلاف محسوسات مادى او حقيقى است كه مانند امور جسمانى دستخوش تغيير و در معرض تقسيم و پذيراى اقتران به زمان و مكان نيست و نيز مى بايد كه آن حقيقت غير اين بدن مادى است.

نفس امرى است، كه هيچ سنخيت با ماده و ماديات ندارد. براى اين كه خاصيت نفس و اث__ر آن غي_ر خ__واص و آث_ار ماديات است. (1)

ت_أثي_ر ح_وادث در توجه ب_ه نفس

افراد عادى انسان همه همّشان مصروف حوائج مادى از قبيل غذا و مسكن و لباس است، لكن حوادث مختلفى كه گاه گاه در خلال ايام زندگى بر او هجوم مى آورد، او را از

1- الميزان ج 11، ص 303 .

(94) نفس و روان و عواطف

غير خود منصرف و

به خود متوجه مى سازد. حوادث تكان دهنده نظير ترس و وحشت ش__دي__د و مس__رت ف__وق الع__اده و محب__ت مف__رط و اضط__رار شديد و امثال اين ها در اين معنا تأثير به سزايى دارند.

هم چنين ساير عوامل و پيش آمدهايى كه چه بسا يكى از آن ها باعث شود، پاره اى از حقايق را كه حواس ظاهرى و فكر خالى هيچ گاه نمى تواند، آن ها را درك نمايد در برابر آدمى مجسم و محسوس نمايد. نتيجتا در حال خواب و يا بين خواب و بيدارى امور مختلفى را از وقايع گذشته و يا حوادث آينده و يا خفايايى را كه دست حواس ديگران بدان نمى رسد، احساس كند و چه بسا اگر اراده آدمى با ايمانى كامل و يقينى محكم و اذع__انى ج__ازم جف__ت و ت__وأم ش__ود، ك_اره_ايى كن_د كه اشخاص متعارف از آن ع__اج_ز ب_اشن_د و اسب_اب عادى نتوانند انسان را به چني_ن نت_ايجى ه__داي__ت كنن__د.

تأثير حوادث در توجه به نفس (95)

چيزى كه اشاره بدان در اين جا اهميت دارد، اين است كه اين گونه امور امورى هستند كه در وقوعشان حاجت دارند، به اين كه نفس از هر چيزى كه از خود خارج است و مخصوصا از لذايذ جسمانى منصرف شده و لحظه اى به خود متوجه شود و لذا مى بينيم در باب رياضت نفس با اين كه داراى انواع مختلف و بى شمارى است، مع ذلك در همه آن ها اجمالاً مخالفت با نفس و آن را از امور خارج از خود پرهيز دادن اساس كار به شمار مى رود.

اين نيست مگر براى اين كه فرو رفتن نفس در خواسته ها و شهوات خويش، او را از پرداختن به خود منصرف ساخته و به شهوات و امور

خارج از خود راهنمايى مى كند و در نتيج__ه ني__روى شگ__رف نف__س را ك__ه ب__اي__د ص__رف ي__ك ك__ار _ اصلاح خود _ شود در آن شهوات تقسي_م و پ_راكن_ده نم_وده و آن را از اص_لاح خ_وي_ش ب_ازداشت_ه

(96) نفس و روان و عواطف

و س___رگ___رم شه_____وات_ش م__ى كن_____د. (1)

ت_وج_ه موقت و ت_وج_ه مستم_ر ب_ه نف_س

عواملى كه آدمى را به آثار نفسانى دعوت مى كند، همان طورى كه براى بعضى از افراد به طور موقت و زمانى كوتاه ميسر مى شود، همان طور ممكن است براى افراد ديگرى اين توفيق به طور مستمر و يا زمانى طولانى دست دهد. چه بسا اشخاصى از اهل زهد كه ما خود ديده ايم، كارشان به جايى رسيده كه نسبت به لذائذ مادى و

1- الميزان ج 11، ص 306. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

توجه موقت و توجه مستمر به نفس (97)

مشتهيات فانى دنياى فانى زهد ورزيده جز رياضت دادن به نفس و اشتغال به سلوك طريق باطن همّ ديگرى ندارند و نيز جاى شك نيست كه اين اشتغال به نفس كار تازه اى نيست، زي__را ادل__ه نقل__ى و هم چني__ن اعتب__ارات عقل__ى دلال__ت دارن__د، بر اين كه اين عم__ل از سن__ن بش__ريت است و از دي__ر زم__انى در مي__ان اف__راد بشر رواج داشته و هر چه ما به عقب برگرديم و تاريخ بشريت را ورق بزنيم باز مسئل__ه رياضت به چشم مى خ__ورد و مى فهمي__م مث__ل اي__ن ك__ه اي__ن عم__ل از سن__ن لازم انس__انيت بوده است، حتى در ق__ديم__ى ت__رين عهدى كه بنابر عقيده ما انسان در زمي__ن مسكن گ__رفت__ه در بين بش_ر راي_ج ب__وده اس__ت. (1)

1- الميزان ج 11، ص 308. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

(98) نفس و روان و عواطف

توج_ه به نفس و سير و سلوك روح_انى در جوامع تاريخى و مذهبى

اگر ما در ملل و اديان مانند، برهمنى و بودائى و ستاره پرستى و مانى و مجوسى و يه__ودى و مسيحي__ت و اس__لام دق__ت به عم__ل آوري__م، خ_واهي__م ديد كه براى اين امر مهم يعنى به دست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن، نهضت هاى عميق و ريشه دار

بوده است ولو اين كه اين رغب__ت و نهض__ت به يك ص__ورت نبوده، بلكه از جهت اوصاف و كيفي__ت تلقي__ن و تق__ويم مختل__ف بوده اند، الاّ اين كه همه آن ها دعوت ت__زكي_ه نف_س را داشته اند. ذيلاً مختصرى از شرح آن بيان مى شود:

1 _ برهمائى: برهمائى كه مذهب هند قديم بوده است، گو اين كه در توحيد و

توجه به نفس وسيروسلوك روحانى درجوامع تاريخى... (99)

نبوت با اديان صاحب كتاب مخالف است، لكن همين كيش هم مردم و مخصوصا خود ب__راهم__ه را دع__وت به ت__زكي_ه نفس و تطهي_ر باطن مى كرده است.

اما ساير مذاهب كه هندى ها دارند، از قبيل جوكيه كه اصحاب نفس و اوهامند و اصحاب روحانيت و اصحاب حكمت و ديگران، براى هر يك از اين طوايف نيز رياضت ها و اعمال شاقه مخصوصى هست. هيچ كدام از اين ها از يك نحوه گوشه گيرى و تحريم لذايذ شهوان_ى و جلوگيرى نفس از تمتع از آن، خالى نيستند.

2 _ بودائى: بودائيان نيز بناى مذهبشان بر تهذيب نفس و مخالفت هواى نفس__انى و تح__ري__م ل__ذاي_ذ بر نف__س به منظ__ور رسي__دن به حقيقت معرفت است، خود بودا در زندگى اش همين طريقه را سلوك مى كرده است.

3 _ ستاره پرستان: «صابئون» طايفه اى هستند،كه قائل به روحانيات و بت هاى

(100) نفس و روان و عواطف

آن ها هستند. اينان نيز گر چه امر نبوت را انكار كرده اند، الاّ اين كه در طريق رسيدن به كمال معرفت نفس راه هايى دارند، كه خيلى با طريق براهمه و بودائيان تفاوت ندارد. اين صابئون نيز گرچه در بين خود اختلافاتى درباره عقايد عمومى مربوط به مسئله خلق و ايج__اد دارن__د، لكن در باب وجوب رياضت دادن به نفس براى رسيدن به كمال معرفت

و به سعادت اين نشئه همگى متفقند.

4 _ پيروان مانى: پيروان مانى از ثنوى ها (مشركين دو خدائى) نيز اساس مذهبشان بر اين پايه است، كه نفس از عالم نور علوى است و در اين دام هاى مادى يعنى بدن منزل گزيده و از آن مقام بلند به اين درجه پست هبوط نموده است و وقتى مى توان به سعادت و كمال رسيد كه يا به اختيار خود و به وسيله رياضت دادن به نفس و يا ب__دون اختي__ار يعن__ى به م__رگ طبيع__ى اين دام ظلم__انى را شكست__ه از قف__س

توجه به نفس وسيروسلوك روحانى درجوامع تاريخى... (101)

خاك_ى به ساحت نور پ__رواز نمايد.

5 _ اديان صاحب كتاب: و اما اهل كتاب يعنى يهود و نصارى و مجوس، اينان نيز كتاب هاى مقدسشان يعنى عهد عتيق و عهد جديد و آوستا، از دعوت به اصلاح و تهذيب نفس و مخالفت با هواهاى آن پر است. مخصوصا عهد قديم و جديد كه همواره زهد در دنيا و اشتغال به تطهير باطن را توصيه مى كنند و لايزال در اين ملت مخصوصا در نصارى در هر قرنى عده كثيرى از زهاد و تاركين دنيا در مقام تربيت دادن به نفس خود از مردم كناره گيرى مى كنند، به طورى كه مسئله رهبانيت يكى از سنن متبعه آن ه__است و داستان رهباني__ت ايشان را ق__رآن كري__م هم ذكر كرده و فرموده است: «... رهبانيتى كه نصارى آن را بدعت كرده و ما دستورى به آنان نداديم، مگر تحصيل خشنودى خدا، پس رعايت نكردند، آن طوركه جا داشت رعايت كنند... .» (27/حديد)

(102) نفس و روان و عواطف

و درب__اره ع__اب__ده_ا و ت__اركي__ن دني___اى يه____ود ه_م ف_رم_وده:

«لَيْسُوا سَوآءً مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ اُمَّةٌ قائِمَةٌ

يَتْلُونَ اياتِ اللّهِ اناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ،»

«يكسان نيستند، از اهل كتاب گروهى كه ايستاده و پايداراند، تا آيات خدا را شبانگاه ت__لاوت كنن__د و آن ه__اين__د، ك_ه ب__ه درگ_اه خ__دا سج___ده مى ب__رن__د.» (113 / آل عمران)

6 _ مرتاضان: فرق مختلف مرتاضين، كسانى كه داراى عمليات شگفت آورى هستند ؛ مانند ساحران اهل سيميا و اصحاب طلسمات و آن هايى كه داراى تسخير ارواح و تسخير جن و تسخير روحانيت حروف و كواكب و غير آن هستند و آنان كه به احضار و تسخير نفوس پرداخته اند، گرچه براى هر كدامشان رياضت هاى عجيب مخص_وص__ى اس__ت و لك__ن نتيج__ه ن____وع آن ه__ا هم__ان تسل__ط ب_ر نف__س اس_ت.

خلاصه آن چه گفته شد اين است كه هدف نهائى جميع ارباب اديان و مذاهب و

توجه به نفس وسيروسلوك روحانى درجوامع تاريخى... (103)

صاحبان اعمال مخصوص همانا تهذيب نفس است به وسيله ترك هواها و اشتغال به تطهي__ر آن از اخ__لاق نك_وهي_ده و اح_والى ك_ه ب_ا ه_دف من_اسب و سازگار نيست. (1)

توجه به نفس و انگيزه هاى آن

انسان در جميع مواقفى كه اعمالى را به منظور تربيت نفس و انصراف آن از امور خارجى و تفنن در لذات مادى و براى اين كه نفس را به خودش متوجّه و منصرف سازد انجام مى دهد، يا به اين منظور انجام مى دهد، كه آثار نفس و خواص آن را كه با اسباب و عوامل طبيعى به دست نمى آيد تحصيل كند، در همه اين ها غرضش جز اين نيست، كه

1- المي_زان ج 11، ص 309. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

(104) نفس و روان و عواطف

مى خواهد نفس را از علل و اسباب خارجى مأيوس سازد و از او مى خواهد كه مستقلاً و بدون استمداد از آن اسباب كارى را انجام دهد، كه

حتى با اسباب عادى و مادى هم انجام نمى گيرد. بنابراين يك انسان متدين كه در دين خود _ هر چه باشد _ چنين فكر مى كند، كه يكى از وظايف واجب انسان اين است، كه براى خود سعادت حقيقى را اختيار نمايد، يعنى اگر پيرو دينى است كه معاد جزو عقايد آن است زندگى طيب آخرتى را و اگر مانند بت پرستى و تناسخى منكر معاد است، زندگى سعي_د دني_وى را كه واج_د هم_ه خي_ره_ا و فاقد همه شرها باشد، به دست آورد.

اين شخص مى بيند، كه چنين زندگى و سعادت را نمى تواند از راه عياشى و بى بند و بارى در تمتعات حيوانى تحصيل نمايد، چه اين ها آدمى را به آن مقصود نمى رسانند، پس ناگزير بايد هواى نفس را ترك گفته و تا اندازه اى از آزادى در

توجه به نفس و انگيزه هاى آن (105)

هر چيزى كه نفس هوسش كند دست بردارد و مجذوب يكى و يا چند سبب از اسباب هايى كه مافوق سبب هاى مادى عادى است بشود و نزد او تقرّب ج_ويد و پي_ون_دى با او برقرار سازد.

مى بينداين تقرّب و اتصال وقتى دست مى دهد، كه در برابر اوامر او خاضع باشد. اين تسلي__م و خض__وع خ__ود امرى است، روحى و نفسانى كه جز با اعمال و تروك جسم_انى محفوظ نمى م_اند.

اي__ن افع__ال و ت__روك هم__ان دست__ورات عب__ادى دي__ن م__انن__د نم_از و ساير مراسم عب__ادت و ه__ر چيز ديگرى است، كه ب_رگشت_ش به آن م__راس__م ب_اش_د.

معلوم است كه برگشت همه اين مراسم و اين عبادات و مجاهدات به يك نوع اشتغال به امر نفس است، زيرا انسان فطرتا احساس مى كند، كه هيچ واجبى را از دين انجام

(106) نفس و روان و عواطف

نمى دهد و هيچ حرامى را از دين ترك نمى كند، مگر براى همين جهت كه نفسش از اين راه منتف__ع و ت__ربي_ت ش__ود.

انسان حتى براى يك لحظه از لحظات وجودش از مشاهده نفس و حضور ذات خود خالى نيست. مسلما آدمى در اين مشاهده و حضور خطا ندارد. اگر هم احيانا دچار خطا ش__ود، خط__ايش در ط__رز تفسي_ر است، كه برحسب نظريه علم_ى و بحث فك_رى است. (1)

ت_ربي_ت نف_س و اراده

1- المي_زان ج 11، ص 314. (ذيل آيه 105 سوره مائده)

تربيت نفس و اراده (107)

اديان و مذاهب با همه اختلافى كه در سنن و طريقه هاى خود دارند، اجمالاً جز اشتغال به امر نفس مقصد ديگرى ندارند، چه اين كه خود متدينين به آن اديان اين معنا را بدانند يا ندانند. هم چنين يك نفر از اصحاب رياضت و مجاهده اگرچه به دينى نگرويده باشد و اصلاً راجع به اين كه نفسى هست، ايمان نداشته باشد باز از رياضت مخصوصى كه براى خود انتخاب كرده و با آن رياضت مى كشد، جز رسيدن به نتيجه اى كه او را به آن وعده داده اند غرضى ندارد و آن نتيجه هم مربوط به اعمال و تروك نيست، چه بين آن و اعمال و تروك هيچ گونه ارتباط طبيعى يعنى ارتباطى كه بين اسباب طبيعى و مسببات آن هست برقرار نيست، بلكه اين ارتب__اط، ارتباطى است ارادى و غيرمادى كه قائم است به شعور و اراده مرتاض، شعور و اراده اى كه وقت__ى محف__وظ مى ماند، كه مرت__اض رياضت خود را كه رابطه بين نفس او و نتيج__ه است ت__رك نكند.

(108) نفس و روان و عواطف

پس حقيقت رياضتى كه

ذكر شد، عبارت است از ت_أيي_د نف_س و تكمي__ل آن در شع_ور و اراده ب_راى رسي_دن به نتيجه مطلوب.

اثر رياضت اين است، كه براى نفس حالتى حاصل شود كه بفهمد مى تواند مطلوب را انج__ام ده__د. وقتى رياضت صحيح و تمام بود، نفس طورى مى شود كه اگر مطلوب را اراده كن__د ح__اص__ل مى ش__ود، حال يا به طور مطلق اراده كند و يا با شرايط خاص. (1)

ارتب_اط باطن_ى نفس با آث_ار عبادت و رياضت

1- المي__زان ج 11، ص 316. (ذي_ل آي_ه 105 سوره م_ائ_ده).

تربيت نفس و اراده (109)

ركون و اعتماد به قدرت مطلقه الهى به هر درجه كه در انسان بالغ شود، به همان ان__دازه اشي__اء ب_رايش رام و منق_اد مى ش_وند.

آثار دينى اعمال و عبادات و هم چنين آثار رياضت ها و مجاهدات چنان است، كه بين آن ها و نفس انسانى روابط معنوى و باطنى برقرار شده و در حقيقت اشتغال به آن عبادات و رياضات به هرمقدار كه باشد، اشتغال به امر نفس است و اگر كسى گمان كند كه آثار اخروى اين عمل مانند، رَوح و ريحان و جنّت و نعيم و يا آثار غريب دنيوى شان

كه هيچ يك از اسباب طبيعى نمى تواند آن آثار را نتيجه دهد، مانند تصرف در ادراكات نفوس و در انواع ارادات آن ها و تحريكات بى محرك و هم چنين اطلاع بر ما فى الضمير و حوادث آينده و اتصال به روحانيات و ارواح و امثال اين ها از امور غريب، تنها اثر اعمال و رياضات هستند نه از آثار نفس و خلاصه چنين پندارد، كه اين رابطه سببى و مسببى رابطه اى است بين اسكلت ظاهرى اعمال نام برده و نتايج نام برده، نه اين كه از آثار و

(110) نفس و

روان و عواطف

شؤون باطنى نفس باشد و يا خيال كند كه حتى بين اين آثار غريب و بين عمل هم رابط__ه اى نيس__ت بلك__ه بدون هيچ رابطه و به صرف اتفاق اين آثار دنبال آن اعمال موجود مى شود، يا صرفا به اراده پروردگار و بدون اين كه اثر خاص اين اعمال باشد، دنب__ال آن اعم_ال م__وج__ود مى ش_ود، چنين كسى در حقيقت خود را گول زده است. (1)

تفاوت دي_ن ب_ا ع_رفان و تصوف يا معرفت نفس

نبايد اشتباه كرد، كه دين عبارت است از عرفان و تصوف، يعنى معرفت النفس. زيرا

1- المي___زان ج 11، ص 317. (ذي_ل آي_ه 105 سوره م_ائ_ده).

ارتباط باطنى نفس با آثار عبادت و رياضت (111)

چيزى كه دين عهده دار آن است عبارتست از بيان اين كه براى انسان سعادتى است حقيقى نه موهوم، و اين سعادت را نمى توان به كف آورد، مگر به وسيله خضوع در برابر مافوق الطبيعه؛ و قناعت نكردن به تمتعات مادى.

ادي__ان هر چه ب__اشن__د چه ح__ق و چ_ه ب__اطل، به اين خاطر به كار برده مى شوند كه مردم به آن وسيله تربيت شده و به س__وى سع__ادت س__وق داده ش__وند، سعادتى كه اصلاح نفس و تهذيب آن، مردم را به آن نويد داده و به سوى آن دعوت مى كند، البته اص__لاح و ته__ذيب_ى كه مناسب با مطل__وب ب__اش__د.

غرض از دين اين است، كه مردم خداى سبحان را بدون وساطت كسى _ در مذهب حق _ و يا به واسطه شفيعان و شركاء _ در مذهب باطل و شرك _ بپرستند، چون سعادت انسانى و حيات طيبه او در آن است، حيات طيبه اى كه انسان جز رسيدن بدان هدف

(112) نفس و روان و عواطف

نهائى ديگرى ندارد، حياتى

كه آدمى جز به وسيله نفسى پاك از پليدى هاى تعلقات مادى و تمتعات بى قي__د و ش__رط حي_وانى به آن نمى رسد.

چون اين دعوت محتاج بود، به اين كه جزو دستورات خود اصلاح نفس و تطهير آن را هم مندرج نمايد، تا گرونده به دعوت و آن كسى كه دين او را در دامن خود مى پروراند مستعد براى پذيرفتن و تلبس به خير و سعادت شود .

از اين رو مسئله تهذيب نفس جزو برنامه دين شده و از لابلاى احكام دين گاهى هم اسمى از اين معنى به گوش مى خورد، بنابراين اگر چه همان طور كه گفتيم دين هم عرفان را به يك نحو استلزام، مستلزم مى باشد، لكن نمى توان گفت دين همان مع_رف_ت النفس است، بلك__ه دي_ن ام_رى است و مع_رفت النفس امر ديگرى است غير آن.

و با اين بيان روشن مى شود، كه طريقه هاى مختلف رياضت و مجاهده اى كه به

تفاوت دين با عرفان و تصوف يا معرفت نفس (113)

منظ__ور رسي__دن ب__ه ان__واع مق__اص__د خارق العاده سلوك مى شود، نيز غير معرفت نفس ان_د، اگر چ_ه بعض_ى به بعض_ى به يك نح__و ارتباط داشته باشند.

عرفان نفس، اگر چه سلوكش به هر طريقى كه فرض كنيم باشد، امرى است كه از دين گرفته شده است. اديان با همه اختلاف و تشتتى كه دارند، همه انشعاباتى هستند از يك دين ريشه دارى كه از فطرت انسانيت ريشه گرفته: يعنى دين توحيد. (1)

1- المي___________________زان ج 11، ص 318. (ذي_____ل آي______ه 105 س___وره م___ائ___ده).

(114) نفس و روان و عواطف

دين فطرى و انگيزه عرفان نفس

دين توحيد، پدر اديان، و اديان حق و باطل فرزندان خلف و ناخلف اين پدراند. اين دي__ن فط__رى داست__ان اعتب__ار دادنش به ام__ر نفس

از اين قرار است، كه مى خواهد بدين وسيله سع__ادت انس__انى اى را كه به آن دع__وت مى كن__د، يعنى معرفت پروردگار را كه در نظرش مطل__وب نه__ائى است به وج__ود آورد. ذائقه دين راضى نيست، به اين كه مردم به امرى سرگرم باشند، كه هيچ مربوط به معرفت پروردگار و عبادت او نباشد.

دين كه لحن گفتارش اين است كه: «اِنَّ الدّينَ عِنْ_دَ اللّهِ الاِْسْ_لامُ _ در نظر خدا دين عبارتست از تسليم!» (19 / آل عمران) و يا اين كه مى فرمايد: «لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ _ خدا كفر را براى بندگان خود نمى پسندد!» (7 / زمر) چطور ممكن است راضى شود، مردم

دين فطرى و انگيزه عرفان نفس (115)

عب__ادت و مع_رفت خ__دا را كن__ار گذاشته و تنه_ا و تنه_ا به ع_رف_ان نف_س بپ_ردازن_د؟

پس معلوم مى شود، عرفان هم انگيزه اصلى اش همان دين فطرى بوده وگرنه خ__ودش به خ__ودى خود چي__زى نيست، كه از فط__رت س_رچشم__ه گ__رفت__ه باش__د.

البته ممكن است بعضى از اصحاب عرفان اهل دين نباشند مانند ساحران و اصحاب ارواح و امثال آن ها و از غير راه دين به ياد اين نوع عرفان افتاده باشند، لكن كار آن ها از اين جهت نبوده كه فطرت انسانى آن ها در خود احساس حاجت به عرفان مى كرده بلكه از اين راه بوده كه به طور اتفاق بعضى از آثار غريب نفس را ديده و به طمع افتاده اند كه از اين قدرت شگرف كه در نفس است، سردرآورده و بتوانند با كارهاى عجيب و غريب تصرفات فوق العاده اى در عالم نموده و مردم را از اين راه فريب دهند.

اين طمع و شوق آن ها را واداشت، دنبال اين كار را گرفته و ادامه دهند تا كوره راهى

(116) نفس و

روان و عواطف

به مقصود خود يافته و به تدريج آن را به راه هموارى تبدي_ل نمايند. (1)

تف_اوت ادراكات حسى با حقيقت نفس

از بسيارى از صلحاى ديندار ما حكايت شده كه در خلال مجاهدات دينى خود به كرامات خارق العاده و حوادث عجيب و غريبى دست يافته اند، نظير تجسم بعضى از امور در برابر چشم هايشان و مشاهده اشخاص و وقايعى كه حواس ساير مردم از احساس آن عاجز است؛ و يا استجابت دعا و شفاى مريضانى كه اميد بهبودى در آن ها نيست، و هم چنين نج_ات از مه_الك به وسيله غير طرق عادى.

1- المي________________زان ج 11، ص 320. (ذي____ل آي______ه 105 س___وره م___ائ__ده).

تفاوت ادراكات حسى با حقيقت نفس (117)

گاه_ى هم نظاير اين ها براى غير اهل صلاح اتفاق مى افتد.

چ__ه بس__ا روح انس__ان زن__ده اى به وسيله استاد احضار ارواح احضار شده و از او اسرارى را استنط__اق ك__رده اند، در حالى كه خود صاحب روح بيدار و مشغول كارها و حوائج يوميه خود بوده است.

بعضى از علماى اين فن وقتى ارواح زيادى را ديدند، كه صورت روحى شان شبيه به انس__ان و ي__ا حي__وان است پنداشت__ه اند لابد اين صورت در عالم خارج و طبيعت هم كه عالم تغيير و تحول است وجود دارد، مخصوصا عده اى از آنان كه براى امور غير مادى وج__ودى ق__ائ__ل نب__ودن_د، بيشتر دچار اين پن__دار شدند.

لكن اينان تاكنون نتوانسته اند، اين مشكل لاينحل را كه جان و زندگى و شعور چيست حل نمايند. نظير اين فرضيه، فرضيه كسى است كه گفته روح جسم لطيفى است

(118) نفس و روان و عواطف

به شكل بدن عنصرى صاحبش كه در تمامى هيئت و قيافه هاى آن

شبيه به آن است. اين فك__ر از آن جا ن__اش_ى ش__ده كه دي__ده است آدم__ى خود را در خواب مى بيند، كه صورت رؤيائى اش شبيه صورت خ_ارجى خود مى ب__اش_د.

البته اين ها نفهميده اند، كه اين صورت، صورتى است ذهنى و قائم به شعور انسان، نظير صورتى كه شخص از بدن خود تصور و درك مى كند.

حقيقت امر اين است، كه اينان اطلاعاتى از معارف مربوط به نفس به دست آورده اند و در اين راه موفقيت هائى كسب كرده اند، لكن چون حقيقت نفس را آن طور كه هست نشناخته اند از اين رو درباره همان اطلاعات صحيح هم دچار اشتباه و گمراهى شده اند.

حق مطلب بنابر آن چه برهان و تجربه ما را به آن هدايت مى كند، اين است كه حقيقت نفس كه همان قوه داراى تعقل است و از آن به كلمه «من» تعبير مى شود، امرى است كه

تفاوت ادراكات حسى با حقيقت نفس (119)

در جوهره ذاتش مغاير با امور مادى است و انواع شعور و ادراكاتش، يعنى حس و خيال و تعقل آن همه از اين جهت كه مدركاتى است، در عالم خود و در ظرف وجودى خود، داراى تقرر و ثبوت و واقعيت است.

ادراك__ات ب__دن__ى و احس__اس__ات عض__وى در حقيق__ت ادراك و احس__اس نيست بلكه خاصيتى است، طبيعى از قبيل فعل و انفعال هاى مادى. يعنى چش__م و گ__وش و س__اي__ر ح__واس جسم__انى هيچ يك درك و شعور ندارند. يعنى چشم نمى بيند و گوش نمى شنود، بلكه وسيله ديدن و شني__دن را براى نفس آماده مى سازند .

بنابراين، امورى كه تنها براى صلحا و مرتاضين مشهود مى شود، از حيطه نفوس آن ها خارج نيست. تمامى اين امور عجيب كه اهل رياضات و مجاهدات

مسلط بر آن ها هستن__د، هم__ه معل__ول اراده و مشي__ت آن__ان است و اراده هم معل__ول شع__ور است،

(120) نفس و روان و عواطف

پس شعور انسانى در جميع حوادثى كه مربوط به اوست و امورى كه انسان با آن تم____اس دارد، دخي___ل و م___ؤث__ر اس__ت. (1)

انگي_زه ه__اى متف_اوت ت_وج_ه ب_ه نف_س

كس__انى را ك__ه ب__ه ع__رف__ان نفس اشتغال دارند، به دو طائفه مى توان تقسيم كرد:

1 _ آن هايى كه اشتغالشان از اين باب است، كه مى خواهند آثار عجيب و شگفت

نفس را كه از حيطه اسباب و مسببات مادى خارج است احراز نموده و بدين وسيله راهى براى معيشت و اعمال ساير اغراض خود پيدا كنند، مانند اساتيد طلسمات و تسخير روح

1- الميزان ج 11، ص 322. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

انگيزه هاى متفاوت توجه به نفس (121)

كواكب و موكلين بر امور و تسخير جن و ارواح انسانى و هم چنين آنان كه با دعانويسى و افسون سر و كار دارند.

2 _ كس__انى ك__ه ك__ار ب__ا خ__ود نف__س دارن__د و مى خ__واهن__د ب__ه وسيل__ه دل كندن از امور مادى و امور خارج از نفس و نيز به وسيله دل بستن به نفس سر از حقيق__ت آن درآورن_د و در آن مطالعه كنند، مانند طبقات و مسلك هاى مختلف تصوف.

تص__وف مطلب__ى نيس__ت، ك__ه مسلمين آن را اختراع كرده باشند و يا اصولاً مربوط به اسلام باشد زيرا همي__ن مسل__ك در بي__ن ام__م قب__ل از اس__لام مانند، نص__ارى و ديگ__ران ه__م ي_افت مى ش_د و حتى در بين بت پرستان و بودائيان معاصر.

البته نه به اين معنا كه اين مسلك را از نياكان خود اخذ كرده باشند، بلكه به اين معنا كه دين فطرى انسان را به زهد

دعوت مى كند. زهد هم به عرفان نفس راه مى نمايد. پس

(122) نفس و روان و عواطف

مستقر شدن يك دين در بين يك امت و جاى گرفتن آن در دل ها، خود به خود مردم را آماده و مهيا براى اين مى سازد، كه طريقه عرفان نفس را اختيار و اصولاً فكر اين كار را در بين آن ها به وجودمى آورد و باعث مى شودكه بعضى از افراد كه واجد جميع عوامل و ش__رايط لازم ب_اشن_د، اين طريقه را اخذ نمايند.

پس جادارد دسته دوم از آن دو دسته اى را كه در پى عرفان نفس اند، يعنى اهل عرفان حقيقى را نيز به دو طائفه تقسيم كنيم. آن هايى كه دنبال معرفت نفس اند و آن هايى كه دنبال معرفت الهى هستند. (به شرح مطلب زير)(1)

1- المي_____زان ج 11، ص 325. (ذي_ل آيه 105 سوره مائده).

انگيزه هاى متفاوت توجه به نفس (123)

معرفت نفس و معرفت الهى

اه_ل ع_رف_ان حقيق_ى ب_ه دو دست_ه تقسي_م مى شود:

1 _ طايفه اى از اين ها اين طريقه را تنها براى اين جهت سلوك مى كنند، كه به اين طريقه علاقه منداند و البته مختصرى هم از معارف نفس بهره اى دارند، لكن اين معرفت براى آنان هيچ وقت به طور كامل و تمام دست نمى دهد، زيرا اينان از آن جايى كه غير از خود نفس غرض ديگرى از اين معرفت ندارند، از همين جهت از آفريدگار نفس يعنى خداى تعالى كه سبب حقيقى نفس است و زمام نفس در وجود و آثار وجودش به دست اوست غ_افل ان_د. از اين رو آن ط_ور، كه بايد نتوانسته اند به معرف_ت نفس ن_ائ_ل ش_وند.

2 _ از اين دسته طائفه ديگرى هستند، كه طريقه معرفت نفس را از اين نظر دنبال

(124) نفس و روان و عواطف

مى كنند، كه اين

معرفت خود وسيله معرفت به پروردگارشان است. اين طريقه معرفت النفس همان معرفت نفسى است، كه دين هم مردم را به آن دعوت نموده و آن را تا اندازه اى مى پسن__دد. اين ط__ريق__ه همي__ن اس__ت، ك__ه انس__ان به مع__رف__ت نفس خود از اين نظر بپردازد، كه نفس را آيتى از آيات پروردگار خود، بلكه نزديك ترين آيه هاى پروردگارش به خود مى داند. خلاصه نفس را وسيله و راهى بداند كه به سوى پ__روردگ__ار سبح__ان منته__ى مى شود: «اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى _ به درستى به سوى پ__روردگ_ار ت_وست بازگش__ت!» (8 / عل__ق)(1)

1- الميزان ج 11، ص 326. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

معرفت نفس و معرفت الهى (125)

م_ذاهب مختل_ف تص_وف و ع_رف_ان نف_س

طريقه هاى تصوّف در مسلمين بسيار زياد است و چه بسا شماره طريقه هايشان نسبت ب__ه اخت__لاف__اتى كه تنها در اصول و اساس مسلك دارند، به بيست و پنج سلسله بالغ شود، كه از ه__ر سلسل__ه از آن، چند سلسله ديگر نسبت به مطالب فرعى منشعب مى گ__ردن__د و تم__امى اي__ن س__لاسل الاّ يك سلسل__ه همگ__ى سن__د ط__ريق__ه خود را به على بن ابى طالب عليه السلام منتهى مى كنند.

در اين بين يك دسته از رجال صوفيه ديده مى شوند، كه خود را به هيچ يك از سلاسل نسبت نمى دهند. اين سلسله را «اويسى» منسوب به «اويس قرن» مى نامند. دسته ديگرى نيز در بين صوفيان هستند، كه نه خود را به اسم خاصى مسمى كرده اند و نه شعار

(126) نفس و روان و عواطف

مخصوصى براى خود انتخاب نموده اند. اين سلاسل صوفيه كتاب ها و رساله هاى زيادى نوشته و در آن سلاسل و طريقه هاى خود و هم چنين نواميس مذهبى و آدابى كه خودشان دارند و آدابى را كه رجال طريقه شان

داشته اند، تشريح كرده و نيز مكاشفاتى كه براى رجالشان نقل شده و ادّل__ه اى كه ب_ه آن استدلال بر حقّانيّت طريقه خود كرده اند و مقاصدى كه طريقه خود را برآن اساس بناكرده اند همه را شرح داده اند.

اگر كسى بخ_واهد به آن مط_الب اط_لاع پيدا كند بايد به همان كتاب ها مراجعه نمايد.

مسئله عرفان نفس مسئله فكرى و نظرى نيست، بلكه مقصدى است عملى كه جز از راه عمل نمى توان معرفت كامل و تام درباره آن به دست آورد و امّا علم النفسى كه فلاسفه قديم كتاب ها در پيرامون آن تدوين كرده اند، آن علم علمى نيست كه چيزى از اين

مذاهب مختلف تصوف و عرفان نفس (127)

غرض را كه اشاره شد تأمين كند و هم چنين علم نفس تربيتى كه متأخرين در همين ت_ازگى ه_ا كت_اب ه_ا درب_اره آن نوشت_ه ان_د، ني_ز در حقيق_ت شعب_ه اى است از فن اخلاق به سبك قديم و در ايف__اى غ_رض ن_ام ب_رده اثرى ندارد (و خ__دا راهنم_است). (1)

1- المي_زان ج 11، ص 327. (ذيل آيه 105 سوره مائده).

(128) نفس و روان و عواطف

بخش دوم:عواطف

فصل اول :عش_ق و محبّ_ت

مفه___وم محب__ت و دوس__ت داشت__ن

(129)

(130)

«...وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...!»

«...كسانى كه به خدا ايمان آورده اند، به او محبت شديد دارند...!» (165 / بقره)

«حبّ» حقيقت__ى است، ك__ه در تم__امى م_وج_ودات ع_ال_م، س_ري_ان و ج_ريان دارد.

(131)

«حبّ» عب____ارت اس_ت؛ از تعل__ق و ارتب____اط وج__ودى، بي__ن مح__ب و محب__وب.

ب____ه عب____ارت ديگ__ر _ انج___ذاب بي__ن علّ__ت مكم__ل و ي__ا شبي__ه ب__ه آن و بي__ن معل__ول مستكم_ل و ي_ا شبي_ه به آن.

چون حبّ عبارت از اين است، لذا ما افعال خود را دوست مى داريم، تا به وسيله آن استكمال كنيم و آن چه را هم كه متعلق به افعال ماست دوست مى داريم، تا آن را

وسيله و ابزار كار خود كنيم.

(مثال «استكمال» اين كه، ما علم را كه فعل مغزى ماست دوست مى داريم و به طفيل آن كت__اب و م__درس__ه و است_اد را ه_م دوست مى داريم.)

(مثال «شبه استكمال» اين كه، ما خانه سازى را براى رفع حاجت از خانه دوست مى داري_م و به طفيل آن يك دانه آجر را هم دوست داريم.)

(132) نفس و روان و عواطف

غذا و همسر و مالى را كه در راه تهيه آن دو صرف مى كنيم و جاه و مقامى كه با آن مال به دست مى آوريم، منعمى كه به ما احسان مى كند، معلمى كه ما را درس مى دهد، راهنمايى كه ما را هدايت مى كند، ناصرى كه ما را يارى مى دهد، شاگردى كه نزد ما درس مى خواند، خادمى كه ما را خدمت مى كند، هر مطيعى كه ما را اطاعت مى كند و هر چي__زى ك_ه در مق__اب_ل خ__واست__ه م__ا رام است، هم__ه اي_ن ه_ا را دوس_ت مى داري__م.

چيزى كه هست محبت ما در بعض__ى از اقس__ام آن طبيع__ى و در ديگ__ر خالى و م__وه__وم و در بعض_ى ديگر عقلى است. (1)

1- المي________زان ج 2، ص 377 .

مفهوم دعا و نظام حاكم بر آن (133)

مص_ادي_ق دوست_ى و حبّ

مص_ادي_ق دوست_ى و حبّ

«...وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...!»

«...كسانى كه به خدا ايمان آورده اند به او محبت شديد دارند...!» (165 / بقره)

يكى از حقايقى كه ما در وجدان خود مى يابيم، و كسى نمى تواند منكر آن شود، حقيقتى است كه نام آن را «حبّ» و به فارسى «دوستى» مى گذاريم، مانند دوست داشتن غ_ذا، زنان، مال، جاه و علم كه دوستى اين ها پنج مصداق از مصاديق حبّ اند، كه هيچ شكى در وجود آن در دل خ___ود ن__داري__م.

و نيز

شكى نيست، در اين كه ما كلمه دوست__ى و ح__بّ را در اين پن__ج مص__داق به

(134) نفس و روان و عواطف

ي__ك معن__ا و بر سبي__ل اشت__راك معن_وى استعمال مى كنيم نه برسبيل اشتراك لفظى.

حال بايد ديد با اين كه حبّ در اين پنج مصداق معانى مختلفى دارد، چرا كلمه «حبّ» در همه به ي__ك جور ص_ادق است ؟(1)

1 _ دوس_ت داشت__ن غ__ذا

در مورد حب مخصوص به غذا و ميوه دقت كنيم، خواهيم ديد كه اگر غذا يا ميوه اى را دوست مى داريم بدان جه_ت است كه با ط__رز كار دستگ__اه گوارشى ما ارتباط دارد.

1- المي_____زان ج 2، ص 374 .

دوست داشتن غذا (135)

اگ__ر فع__اليت اين دستگاه نبود و بدن در استكمال خود حاجتى به طعام نداشت، قطع__ا م__ا ني__ز طع__ام را دوس__ت نمى داشتي__م و طع__ام محب__وب م__ا نم__ى ش___د.

پس حبّ به غذا در حقيقت حبّ ما به غذا نيست، بلكه حبّ دستگاه گوارش به فعاليت خودش است. اين دستگاه مى خواهد انجام وظيفه كند و سوخت و ساز بدن را به بدن ب__رس__ان__د. همين خ__واست__ن عبارت از حبّ به غذاست، كه ما آن را به خود نسبت مى دهيم و مى گوئيم ما غذا را دوست مى داريم و اين مائيم كه از فلان غذا خوشمان مى آي_د، در ح__الى كه اين ط__ور نيس__ت، بلكه خوش آمدن و لذّت بردن از غذا كار دستگ__اه گ__وارشى است، ن_ه از ما.

اگر ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مى آيد، همين هم مربوط به دستگاه گ__وارش است، چ_ون حس ذائقه يكى از خدمتگزاران دستگاه گوارش است، نه خود آن.

(136) نفس و روان و عواطف

پس منظور ما از لذت، لذت ذائقه نيست،

بلكه آن رضايت خاصى است كه دستگاه گوارش از كار خود احساس مى كند.

عمل تغذى اث_ر ني_روئى است كه خ____دا در انس__ان ب__ه وديع__ت سپ__رده است.(1)

2 _ دوس__ت داشت__ن همس____ر

در مورد محبت زنان اگر نيك بنگ__ري__م مى بيني__م ك__ه اي__ن ح__ب ك__ار ما نيست بلك__ه ك____ار دستگ__اه تن_اسل_ى ماست .

1- الميزان ج 2، ص 374. (ذيل آيه 165 سوره بقره) .

دوست داشتن غذا (137)

به اين معنا كه دستگاه تناسلى تشنه عمل لقاح مى شود، و آن را دوست مى دارد. و چون اين عمل با همسرى انجام مى شود، مى گوئيم من همسرم را دوست مى دارم. در حالى كه اگر واقع قضيه را بشكافيم مى بينيم پاى من در كار نيست بلكه دستگاه تناسلى ذات__ا عم__ل خ__ود را دوس__ت م__ى دارد و ب__ه تب__ع آن همس__ر را دوست مى دارد چ__ون عمل__ش با او ق_اب__ل انج____ام است.

عم_ل لقاح اثر نيرويى است كه خداى تعالى در هر جاندارى به وديعت نهاده است. (1)

دوست داشتن _ رابطه بين انس_ان و كم_ال

1- المي__زان ج 2، ص 375. (ذيل آيه 165 سوره بقره) .

(138) نفس و روان و عواطف

حبّ به غذا و حبّ به همسر، برگشتش به يك حبّ است، براى اين كه دستگاه گوارش و دستگ__اه تن_اسل__ى به هم م_رب_وطن__د، و كم__الى هم كه از ك___ار اين دو دستگاه حاصل مى ش__ود، به ه__م ارتب__اط دارن__د.

احتمال دارد كه حبّ عبارت باشد از يك تعلق، كه خاص اين دو مورد است، و در غير اين دو مورد اصلاً يافت نشود، ولكن آزمايش از راه آثار اين احتمال را دفع مى كند، زيرا اين تعلق كه نامش حبّ است، اثرى در دارنده اش دارد، و آن اين است كه قوه (استعداد) را به سوى فعليّت، اگر فعليّت، نداشته باشد مى كشاند، و اگر فعليّت داشته باشد، به سوى ترك آن جذب مى كند. و اين دو خاصيت و يا يك خاصيت را در

تمامى موارد قواى ادراكى احس_اس مى كني_م، كه ح_ب آن ق_وا را به س_وى افع_الش به ح_ركت درم_ى آورد.

دوست داشتن _ رابطه بين انسان و كمال (139)

قوه باصره، سامعه، حافظه، متخيله، و ساير قوا و حواس ظاهرى و باطنى كه در ماست _ چه قواى فاعله و چه منفعله _ همه اين حالت را دارند، كه هر يك خود را دوست مى دارد، و اين دوستى او را به سوى فعلش جذب مى كند، چشم را به سوى ديدن آن چه دوست دارد، ج__ذب مى كن_د، و گ_وش را به س_وى شني_دن، و هم چنين هر ق_وه ديگر را.

اين نيست مگر به خاطر اين كه كار هر قوه كمال اوست. و هر قوه اى با كار مخصوص به خود، نقص خ_ود را تكميل نموده، و حاجت طبيع__ى خ__ود را برمى آورد.

اين جاست كه معنا و مفهوم حب مال، حب جاه، و حب علم براى ما روشن مى گردد، چون انسان با هر يك از مال و جاه و علم، استكمال مى كند، و به همين جهت آن ها را دوس__ت م_ى دارد، پس نتيج_ه مى گي_ري_م كه ح_بّ تعلق_ى است خ_اص، و انجذابى است شعورى و مخصوص، بين انسان و كمال او. (1)

(140) نفس و روان و عواطف

ش_دت و ضعف محبّت

اشاره

محبت داراى مراتب مختلفى است، و شدت و ضعف دارد، چون رابطه اى است وجودى _ و وجود خود حقيقتى است مشكك، يعنى داراى مراتب _ و معلوم است كه آن رابطه وجودى كه ميان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه كه ميان علت ناقص با معلولش هست يكسان نيست. به همين حساب آن كمالى كه به خاطر آن چيزى محبوب ما واق__ع مى ش__ود، از جه__ت ض__رورى ب__ودن،

و غي__ر ض__رورى ب__ودن، و نيز از

1- المي____زان ج 2، ص 376. (ذيل آيه 165 سوره بقره).

شدّت و ضعف محبّت (141)

جهت مادى بودن مانند تغذى، و غي__ر م__ادى ب__ودن مانند عل__م يكس__ان نيست، و بلك__ه ش___دت و ضع___ف دارد. (1)

دوست_ى در س_اير م_وج_ودات

اگر مى بينيم در مورد «حبّ» بايد شعور و علم وجود داشته باشد، اين لزوم برحسب مصداق است. (چون معمولاً كلمه «حبّ» رادر موارد انسان ها به كار مى بريم و مى گوئيم مادر فرزند خود را دوست مى دارد، و نمى گوئيم درخت آفتاب را دوست مى دارد، و خود

1- الميزان ج 2، ص 378. (ذيل آيه 165 سوره بقره).

(142) نفس و روان و عواطف

را به سوى نور آن مى كشد،) وگرنه تعلق وجودى كه حقيقت حب است، از آن جهت كه حب است، هي__چ مش__روط بر وج__ود عل__م و شع__ور نيست.

از اين جا روشن مى گردد كه همه قوا و مبادى طبيعى، حتى آن ها هم كه علم و شعور ندارند، آثار و افعال خودرا دوست مى دارند.

ح__ب حقيقت__ى اس__ت ك__ه در تم__امى م_وج_ودات عالم، سريان و جريان دارد. (1)

محبت، وسيله ارتب_اط ع_اش_ق و معش_وق

1- المي___زان ج 2، ص 379 . (ذيل آيه 165 سوره بقره).

محبت، وسيله ارتباط عاشق و معشوق (143)

«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ...،»

بگو اگر خدا را دوست داريد شريعت مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست داشت__ه ب_اشد.» (31 / آل عمران)

«حب و دوستى» تنها وسيله ارتباط هر طالبى به مطلوب خود مى باشد. و «دوست» را به «محبوب» و معشوق خود جذب مى كند، تا بدين وسيله نقص خود را كامل نمايد و هي__چ بش__ارتى ب__راى «محب» لذّت بخش تر از آن نيست كه به او خبر دهند: محبوبت ت__را دوس____ت دارد!

انسان غذا را دوست دارد و به سوى آن مى رود مى خواهد نقصى را كه در خود به واسطه گرسنگى مشاهده مى كند رفع نمايد، و هم چنين كسى كه نكاح و ازدواج را دوست م__ى دارد آن را مى خ__واه__د ب__راى رف__ع نقص خود

كه نشانه آن خواهش غريزى

(144) نفس و روان و عواطف

است كه مى خ__واه_د.

كس__ى ه__م كه دوست خ__ود را مى ج__وي__د براى انس گرفتن با او و رفع تنهائى خ___ود مى ب_اش___د. (1)

1- الميزان ج 5، ص 289 .

محبت، وسيله ارتباط عاشق و معشوق (145)

فصل دوم:عشق هاى الهى و معنوى

مفهوم عشق الهى

«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ...!»

«بگ__و، اگ__ر خ__دا را دوس__ت داري___د ش__ريع__ت م__را پي__روى كني__د تا خدا شم__ا را دوس__ت داشت_ه ب_اش_د...!» (31 / آل عمران)

(146)

جاى هيچ گونه ترديد نيست كه خداى متعال بنده خود را به ايمان، و عبادت از روى اخلاص، و اجتناب از شرك دعوت مى كند. باز ترديدى نيست كه «اخلاص در دين» هنگامى به طور كامل واقع مى شود كه قلب انسان به غير خداوند متعال بستگى پيدا نكند (حت__ى به منظ__ورهاى اخ__روى از رسي__دن به نعمت بهشت و يا خلاصى از آتش،) بلك__ه تنه__ا و تنه__ا متعل__ق قلبش خ__داون__د متع__ال باشد. پس «اخلاص در دين» تنه__ا با «حب» الهى صورت مى گيرد.

بنده اى كه راه محبت الهى را طى مى كند، آن هم آرزوئى جز آن كه خداوند او را دوست داشته باشد ندارد، او مى خواهد چنان چه خدا را دوست دارد، خدا هم او را دوست داشت___ه ب__اش__د، و چن_ان ك_ه او ب_راى خ_داس_ت، خ_دا ه_م ب_راى او باش_د. (1)

1- المي__زان ج 5، ص 288 .

مفهوم دعا و نظام حاكم بر آن (147)

دوست داشتن خ_دا از ط_رف انسان

خداى سبحان از هر جهت كه حساب كنيم اهليت آن دارد كه دوستش بداريم. براى اين كه هستى او به ذات خودش است، نه عاريتى، و كمال او غيرمتناهى است، در حالى كه هر كمال ديگر متناهى و محدود است. و متناهى وجودش متعلق است به غير متناهى. و اين حبى است ذاتى، كه محال است از بين برود. و نيز خداى تعالى خالق ماست و بر ما انعام مى كند، آن هم به نعمت هايى كه غيرمتناهى است، هم از نظر عدد، و هم از نظر زم__ان، و به همي__ن

جه__ت او را دوس__ت مى داري__م، همان طور كه هر منعم ديگر را،

(148) نفس و روان و عواطف

ب_ه خ__اط_ر انع_امش دوس_ت مى داري__م. (1)

دوست داشتن انس_ان از ج_انب خ__دا

حب از آن جايى كه رابطه اى است وجودى، _ و هستى روابط وجودى، خارج از وجود موضوعات خود، و تنزلات آن نيست، _ لذا نتيجه مى گيريم كه هر چيزى ذات خود را دوست مى دارد، و چون هر محبى همه متعلقات محبوب خود را نيز دوست مى دارد، در نتيجه هر چيزى آثار وجودى اش را هم دوست مى دارد. از اين جا معلوم مى شود كه

1- الميزان ج 2، ص 378. (ذيل آيه 165 سوره بقره).

دوست داشتن انسان از جانب خدا (149)

خداى سبحان بدين جهت كه خود را دوست مى دارد، خلق خود را نيز دوست مى دارد، و اگ__ر خل__ق خ__ود را دوس__ت مى دارد، بدين جهت است كه انعام او را مى پذيرند، و باز اگ__ر خل__ق خ__ود را دوست م_ى دارد، ب__دان جه_ت است كه ه_دايت او را مى پذيرند. (1)

نظ_ام عش_ق الهى و ولايت

«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ...!»

مراد از آيه «بگو اگر خدا را دوست داريد شريعت مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را

1- المي______________زان ج 2، ص 379. (ذي__ل آي____ه 165 س__وره بق______ره).

(150) نفس و روان و عواطف

دوست داشته باشد!» (31 /آل عمران) اين است كه: شما اگر مى خواهيد در بندگى تان راه اخلاص را طى كنيد و به طور حقيقت راه محبت الهى را برويد، از شريعتى كه من آورده ام و بر پايه «حب» يعن__ى اخ__لاص و اس__لام، نه__اده ش__ده، و ص__راط مستقيم اله__ى هم هست، پيروى كنيد، تا شما را به بزرگ ترين بشارتى كه براى «محب» تصور دارد _ يعنى به دوستى خدا _ بشارت دهم.

اما به لحاظ آن كه اين آيه پس از آيات منع از «دوستى كفار» واق__ع شده، و به آن آيات هم مرتبط

است، بايد آيه را ناظر به آن دانست، يعنى آيه شريفه مسلمانان را دعوت مى كند كه اگر ادعاى دوستى خدا مى كنند، و خود را از «حزب» او مى دانند، بايد اتباع و پيروى از پيغمبرش كنند، زيرا دوستى خدا با اتباع كفار و پيروى آراء و اهواء آن__ان س__ازش ن__دارد، بلك__ه نش_انه ص_دق آن پيروى از پيغمبر و دين او خواهد بود.

نظام عشق الهى و ولايت (151)

چن_ان كه در اين دو آي__ه مى ف_رمايد:

«سپس ما به تو شريعت كامل داديم، پس آن شريعت و آئين خدائى را كاملاً پيروى كن، و هيچ پيرو هواى نفس مردم نادان مباش _ آنان ترا از خدا بى نياز نسازند، ستمك__اران ع__ال__م در ظل__م ول__ى و م__ددك__ار يك__ديگ__رن__د، و خ__دا ولىّ متقين اس__ت _ (...وَ اللّ_هُ وَلِ_ىُ الْمُتَّقي___نَ).» (19 / ج__اثي__ه)

م__لاحظ__ه كني__د ك__ه چگ__ون__ه در آي__ه دوم آن، از معن__ى «پي__روى و اتب__اع» ب__ه م__وضوع «ولاي__ت» منتقل ش_ده اس__ت.

دوستى و محبت اساسى است كه ولايت از فروعات آن مى باشد چنان كه جهت اقتضاء بر دوستى خدا تنها اين است كه ولايت پيغمبر و مؤمنين در حقيقت برگشت به ولايت خدا مى كند و از آن سرچشمه مى گيرد. (1)

(152) نفس و روان و عواطف

1- المي____زان ج 5، ص 290 .

نظام عشق الهى و ولايت (153)

حقيق__ى ب_ودن محب_ت ب_ه خ___دا

«وَ مِ__نَ النّ_اسِ مَ_نْ يَتَّخِ__دُ مِ_نْ دُونِ اللّ_هِ اَنْ_دادا يُحِبُّ__ونَهُ__مْ كَحُبِّ اللّهِ...،»

«بعضى از مردم كسانى اند كه به جاى خدا شريك ها مى گيرند و آن ها را مانند خدا دوس__ت مى دارن__د و كس__انى كه به خ__دا ايمان آورده اند نسبت به او محبت شديد دارند...» (165 / بقره)

آي__ه ش__ريف_ه م__ورد بحث دلال__ت دارد بر اين كه مى توان خدا را هم

دوست داشت.

به حكم اين آيه گفته آن ها كه معتقدند (محبت وصفى شهوانى است و تنها به ماديات و جسمانيات تعلق مى گيرد و به طور حقيقت به خداى سبحان تعلق نمى گيرد و محبت در خ_دا مجازى است،) سخنى باطل اس_ت.

(154) نفس و روان و عواطف

استعم__ال محب__ت در خ__داى تع__ال_ى در آي__ه زي__ر استعم__الى اس_ت حقيق__ى:

«بگو اگر خدارا دوست مى داريد مرا پيروى كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد... .» (31/آل عمران)

و در آيه مورد بحث جمله «...اَشَدُّ حُبّالِلّهِ...،» دلالت دارد بر اين كه محبت به خدا شدت و ضع__ف دارد. اي__ن محب_ت در مؤمني__ن ش_دي_دت__ر است ت__ا در مش__ركي___ن.

آي__ه ش__ريف__ه زير نيز دلالت دارد بر اين كه استعمال كلمه محبت در خدا حقيقى اس__ت ن__ه مج____ازى:

در آيه شريفه مى فرمايد: «بگ__و اگ__ر پ__دران و ف__رزندان و... در دل شما محبوب تر از خدايند...!» (24 / توبه)

به طورى كه ملاحظه مى شود، حب متعلق به خدا، و حب متعلق به رسول خدا و حب

حقيقى بودن محبت به خدا (155)

متعل__ق به پ__دران و ف__رزندان و اموال و ساير منافع نامبرده در آيه را، از يك سنخ محبت دانست___ه اس_ت.

در آيه مورد بحث مشركين را مذمت كرده به اين كه آلهه خود را دوست مى دارند آن چنان كه خدا را دوست مى دارند، آنگاه مؤمنين را مدح كرده به اين كه خداى سبحان را بيشتر دوست مى دارند. از اين مقابله فهميده مى شود كه مذمت كفار به خاطر اين است ك__ه محب__ت را مي__ان آله__ه خ__ود و مي__ان خ__دا به ط__ور مس__اوى تقسيم كرده اند.

دوست__ى خ__دا بايد ط__ورى ب__اش__د ك__ه غي__ر از خ__دا چي__ز ديگ__رى در

آن سهيم نباشد وگرنه سر از شرك درمى آورد. كسى كه محبتش به خدا شدت يافت متابعتش هم منحصر در خدا مى شود. (1)

1- المي____زان ج 2، ص 366 .

(156) نفس و روان و عواطف

عش_ق خ_الص و عش_اق مخلص خ_دا

وقتى ايمان بنده خدا رو به شدت و زيادى مى گذارد دلش مجذوب تفكر درباره پروردگارش مى شود، هميشه دوست مى دارد به ياد او باشد و اسماى حسناى محبوب خود را در نظر بگيرد، صفات جميل او را بشمارد _ پروردگار من چنين است، محبوب من چنان است... اين جذبه و شور هم چنان در او رو به زيادت و شدت مى گذارد. اين مراقبت و به ياد محبوب بودن، رو به ترقى مى رود تا آن جا كه وقتى به عبادت او مى ايستد، طورى بن__دگى مى كن__د، كه گ__وئ__ى او را مى بيند و او براى بنده اش در حال جذبه و

عشق خالص و عشاق مخلص خدا (157)

محب__ت و تم__رك__ز قوى تجل__ى مى كن_د و ه___م او را مى بين__د و ه__م آهن__گ آن محبت به خدا نيز در دلش رو به ش_دت مى گ_ذارد.

علتش هم اين است كه انسان مفطور به حب جميل است. ساده تر بگوئيم: عشق به جم__ال و زيب__اپسن__دى فط__رى بش__ر است، هم چن__ان كه خ_ود خداى تعالى فرموده:

«...وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...!» (165 / بقره)

چني__ن كس__ى در تم__امى ح__رك__ات و سكن__اتش از فرستاده خدا پيروى مى كند.

باز اين محبت هم چنان زياد مى شود و شدت مى يابد تا جائى كه پيوند دل را از هر چيز مى گسلد و تنها با محبوب متّصل مى كند.

چنين بنده اى به هيچ چيز برنمى خورد و در كنار هيچ چيز نمى ايستد، كه نصيبى از جمال و زيبايى داشته باشد، مگر آن كه آن جمال را نمونه اى

از جمال لايتناهى و حسن

(158) نفس و روان و عواطف

بى ح_دّ و كم__ال فناناپذير خ_دايش مى بين__د.

اين جاست، كه به كلّى نحوه ادراك و طرز فكر و طرز رفتارش عوض مى شود، يعنى هيچ چيزى را نمى بيند مگر آن كه خداى سبحان را قبل از آن و با آن مى بيند و موجودات در نظ_رش از مرتبه استقلال ساقط مى شوند. (1)

1- المي__زان ج 2، ص 302. (ذي__ل آي__ه 154 سوره بقره).

عشق خالص و عشاق مخلص خدا (159)

شرايط عشق الهى

خ__داى متع__ال ه__ر محبتى را محب__ت لاي__ق به خود محسوب نمى دارد، مگر آن كه آثار محبت _ روى نظ__ام صحيح__ى ك__ه در هست__ى دارد _ از آن ظ__اه__ر ب__اش_د.

توضيح آن كه: حب و دوستى يك شى ء هنگامى حقيقت دارد، كه به خود آن شى ء و به جمي__ع متعلق__ات آن تعل__ق گي__رد و نسب__ت به تم__ام ج__وانبش حالت خضوع و تسليم پيش آورد.

از طرفى هم روشن است، كه خداى متعال «خداى واحد و احدى» است كه تمام موجودات جهان هستى، در جميع شئون وجودى خود به او تكيه دارند و از جزء و كل به سوى او در حركت اند. اين جاست كه محبت داشتن به خداوند هنگامى صادق مى آيد، كه

(160) نفس و روان و عواطف

بنده صراط توحيد را (به آن اندازه كه در ادراكش بگنجد،) طى كن_د و متدين به دين توحيد و اس__لام ش__ود، هم__ان اسلامى كه تمام انبياء و سفراى الهى به آن دعوت ك__رده و در آخرين دين آسم_انى يعنى «اسلام» به نحو ات_م و اكم_ل بي__ان ش__ده است.

خود پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز راهى را كه در طريق توحيد و اخلاص طى كرده است معرفى نموده و

در آيه: «قُلْ هذِهِ سَبيلى اَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سُبْحنَ اللّهِ وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ _ بگو اى پيغمبر: طريقه من و پيروانم همين است كه از روى بصيرت كامل مردم را به خداوند دعوت كنم، خدا را از شرك و شريك منزه دانم و خود نيز از مشركين نيست_م.» (108 / يوسف) خداوند متعال به او دستور داده و آن را بيان داشت__ه است، در اين آي__ه مى فرم_اي_د:

راه من «دعوت به سوى خدا از روى بصيرت كامل» و «اخلاص بدون شرك»

شرايط عشق الهى (161)

مى باشد.

خداى متعال بيان داشته، كه شريعت اين پيغمبر، آينه تمام نماى همان راه يعنى «دعوت به سوى حق و اخلاص» مى باشد و اسلام تسليم شدن براى خداست. شريعت هم_ان_ا ص_راط مستقي_م الهى مى باشد.

شريعت اسلام تنها راه «اخلاص در دين» است و آن هم بر پايه «حب» خدا پايه گذارى شده، لذا دين اسلام دي_ن اخلاص و دين محبت است. (1)

م_وانع راه عش_ق اله_ى

1- المي______زان ج 5، ص 289. (ذي____ل آي_ه 31 س___وره آل عم__ران).

(162) نفس و روان و عواطف

رحمت واسعه الهى، و آن چه نزد خدا از فيوضات معنوى و صورى هست، مخصوص شخص معين و يا صنف مشخصى از بندگان نيست، بلكه براى تمام افراد عموميت داشته و از طرف خداوند رئوف امتناعى در بين نيست، مگر آن كه خود فرد استعداد پذيرفتن آن را نداشته باشد و يا به واسطه ذنوب و گناهان به سوء اختيار خود مانعى برايش درست كند. خداى تعالى مى فرمايد: «...وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُورا _ از عط__اى پ_روردگ_ارت كسى محروم نيست.» (20 / اسراء)

ذنوب و

گناهان است كه مانع قرب بنده به خداوند، و آن چه از آثار و توابع قرب است (از بهشت و آن چ__ه در آن اس_ت،) مى باشد.

برطرف كردن زنگ گناهان از قلب، و مغفرت و آمرزش آن، و بالاخره پوشاندن و

موانع راه عشق الهى (163)

مستور نمودن آن ه__ا از بنده اى، تنها كليد مفت__وح ش__دن باب سعادت بروى او و دخول در ق__رب اله__ى خواهد بود، ل__ذا پس از بش__ارت محبت اله__ى به مؤمنين، بشارت آمرزش گناهان را به ايشان مى دهد.

«محبت» محب را به محبوب خود جذب مى كند و چنان كه حب بنده نسبت به خداوند موجب تقرّب جستن به خداوند و بندگى او از راه عبوديت و اخلاص مى باشد، هم چنان حب خداوند هم نسبت به بنده موجب نزديك شدن به «عبد» و كشف حجاب هاى بعد كه هم__ان «گن__اه__ان» است ب_راى او مى باشد.

پس نزديك شدن خدا به بنده اى م__وج__ب مغف__رت و آم__رزش گن__اهان اوست. اين پايه وقتى باشد، ك__رام__ات ديگ__ر و اف__اض__ات ديگرى كه در دنبال آن قرار گرفته ب__ه ط__ور حت__م مت__رت_ب و «ج__ود» خداون_دى در شم_ول و ت_رتب آن ه__ا كافى است.

(164) نفس و روان و عواطف

ت__أم__ل در آي___ه: «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ م_ا كانُوا يَكْسِبُونَ. كَلاّ اِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَ___وْمَئِ__ذٍ لَمَحْجُ__وبُ____ونَ _ چني___ن نيس___ت، بلك___ه اعم___ال ن__اپسن____د و گن__اه__ان بر دل ه__ايش__ان غلب__ه نم__وده _ ب___ه آن جه__ت از مع__رف__ت پ__روردگ__ارشان محجوب اند.» (14 و 15/ مطففين)

و آن چه در آيه: «...يُحْبِبْكُ___مُ اللّ__هُ وَ يَغْفِ__رْ لَكُ__مْ ذُنُ__وبَكُ__مْ... _ ت__ا خ__دا ه__م شم__ا را دوس__ت داشت__ه باش__د و گن_اه_انتان را ببخشد.» (31 / آل عمران) بيان داشته، براى تأييد گفتار ما كفايت مى كند.

موانع راه

عشق الهى (165)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109